Departures and Arrivals

1K 167 57
                                    



اگه غلطی داشتم لطفا بهم بگید.

.

.

.

.

___________________________________

دوشنبه زودتر از اون چیزی که فکرشو میکردم رسید. سریع یه لباس گشاد و جین هامو میپوشم و وارد پذیرایی میشم، هری رو میبینم که با تلفن صحبت میکنه و چمدونش کنارشه.

"...و آره، بهم گفت که تو فرودگاه همدیگه رو میبینیم." صداشو میشنوم. متوجهم که چقدر ظاهرم به هم ریختس، موهام همه جا پخشه و این اولین باریه که بعد از مدت ها اینقدر شلخته ام. "درسته، پس من حدودا ساعت 9 میبینمتون؟ اوکی. بای."

به من نگاه میکنه. میدونم که الان باید یجوری خداحافظی کنیم ولی اینم میدونم که نمیتونیم همو ببوسیم. من میخوام که ببوسمش ، و این خیلی خیلی چیز بدیه.

"خب پس دو هفته دیگه میبینمت؟" من میگمو خداحافظی اجتناب ناپذیرمون رو شروع میکنم. آب دهنش رو قورت میده و دستاش رو توی موهاش میکشه قبل از اینکه بذارتشون تو جیبش.

"آره." اون میگه. حس عجیبی داره. فاک بادی ها چجوری با هم خداحافظی میکنن؟ "بعدا میبینمت، بوبر."

دسته چمدونش رو میگیره و به سمت در میکشتش. این عجیب ترین حس دنیاس، حس کنی که قلبت برای کسی که نباید درد میگیره.

"خداحافظ، هزابر." میگم و اون از در خارج میشه. اتاقی که منو داخلش ترک میکنه خیلی خالی ه، خیلی ساکت.

حالا چیکار کنم؟ بهم زنگ میزنه یا تکست میده، یا اینکه تا وقتی برگرده نادیدم میگیره؟ مطمئنم که مورد دومی بیشتر با عقل جور در میاد، ولی تو هیچوقت نمیتونی هری رو پیش بینی کنی.



*************************************

سه شنبه. کمی ورزش میکنم و بعد چند ساعتی نتفلیکس نگاه میکنم. تا حالا دقت نکرده بودم که هری چقدر از وقتم رو پر میکرد.

صحبت از هری شد، اون بهم پیام داد تا خبر بده که رسیده نیویورک.

از طرف: هزابر

سلام. من بسلامت رسیدم نیویورک. به زودی میبینمت. اچ بوس

به: هزابر

اوکی. ممنون که خبر دادی. بوس

حتی پیام هامون هم بنظر عجیب میومد، یا فقط من اینطور فکر میکردم؟ یعنی خب، حداقل برای من یکی عجیب غریب بود.

فکرای احمقانه ای که نباید بهشون فکر کنم به ذهنم میان. یعنی وقتی اونجاست دخترای دیگه ای رو به فاک میده؟ اون برای من نبود که ادعای داشتنش رو داشته باشم. هیچ حقی نداشتم که به این موضوع اهمیت بدم.

Broken Repair  (L.S)Where stories live. Discover now