Morning Rendezvous

1K 182 42
                                    

واقعا نمیدونم وقتی نویسنده جوابمو نمیده تا اجازش رو برای ترجمه بگیرم باید چیکار کنم! 😐😐

.

.

.

_______________________________

وقتی بیدار میشم، چشم هام رو به روی اتاق نیمه تاریکم باز میکنم. جایی که خوابیدم گرم و راحت، توی ملافه پیچیده شدم. داخل ملافه ها تکون میخورم.

من لختم.

چشم هام به سرعت باز میشن، موقعیتی که داخلشم رو تجزیه میکنم. معلومه که برعکس روی تخت خوابیدم. همینجوری تموم شده بود. من و هری. اون منو تنها نذاشته. نفس های کوچیکی رو کنار گردنم حس میکنم، و دستش دور کمرم پیچیده شده و منو نزدیک خودش نگه داششته.

این نباید اینقدر حس خوبی داشته باشه. قلبم درد میگیره، سعی میکنم که خودم و جک رو به یاد نیارم. یه قسمتی از من برای گذشته له له میزد، ولی میدونستم که من و جک هیچوقت نمیتونستیم با همدیگه باشیم.

اون با من رفتار افتضاحی داشت. منو بخاطر همه کارام کوچیک میکرد. نمیتونستم کنارش خود واقعیم باشم. نمیتونم چیزی که دوست دارم رو بپوشم، آهنگ های خودم رو گوش بدم. حتی نمیتونستم با مایکل وقت بگذرونم.

هر وقتی که ما خیلی صمیمیانه پیش هم بودیم برای اهداف اون بود. اون فقط وقتی سعی میکرد منو ببوسه که بعدش بتونه تا آخر ماجرا پیش بره.

چجوری من و هری به اینجا رسیدیم؟ قسم میخورم که اون استریت بود. قبل از اینکه این دفعه سکس داشته باشیم، مطمئن بودم که دو تا اعتراف وجود داشت. یا اون گی بود، یا اینکه از من خوشش میومد. ولی خب، من دوست ندارم رو کسی برچسب بزنم.

هری آروم کنارم آه کشید، همونجور که منو محکم تر بغل میکرد ناله کرد. اون مطمئنا بغل کردن رو دوست داشت.

"اوه،" اون میگه و صدای بم اش بخاطر خواب هیجانی رو تو بدنم راه میندازه. "سلام."

یخورده سرگرم شده بنظر میاد، پس من وحشت نمیکنم که یه موقع بخواد فرار کنه.

"سلام." جواب میدم. خیلی آروم.

"ببخشید. من معمولا بالشم رو بغل میکنم." بخاطر موقعیتمون خجالت زده شده. ازم دور میشه، و به پشت دراز میکشه. سریعا احساس سرما میکنم، و از درون به خودم فحش میدم. نیمی از من میخواد که برگرده، ولی نیمی دیگه ام میدونه که نباید همچین چیزی بخوام.

"اشکالی نداره." میگم. میچرخم به پشتم، و به ماده خشک شده روی شکمم نگاه میکنم. "چندش."

"چی؟"

"همه جا کام هست." میگم و زیر نگاه هری احساس ناراحتی میکنم. من همچنان کاملا لختم، از سر تا نوک پام.

"مطمئنا هست." با خنده میگه. میچرخه به کنارش تا بتونه به من نگاه کنه. لبخند میزنه، چال هاش صورتش رو درخشنده تر میکنن و موهاش کنار گردنش ریخته شده. "میخوام ازت سوالی بپرسم."

Broken Repair  (L.S)Where stories live. Discover now