تو مگه دزد بودی جیگر؟

3.2K 313 31
                                    

یه هفته تو این شهر مزخرف موندیم که حتی اسمشو هم نمیتونم درست و حسابی تلفظ کنم. دلیل اومدنمون رو هیچوقت نپرسیدم. آخه وقتی دنبال دلیل میگردم تمام جوابها از لابلای انگشتام سر میخوره و گم میشه.

یه مدت به بدن لختی که از لای در باز حموم میتونستم ببینم زل زده بودم. سرمو به آرنجم تکیه داده و خیلی عادی تماشاش میکردم. از این زاویه فقط میتونستم پشتشو ببینم، که از کمر به پایین یه پتوی فکسنی دور خودش پیچیده بود.

حتی موقع خواب هم مثل یه مجسمه‌ی خوش تراش و دلربا به نظر میرسید. تو هر فرصتی که به دست میاورد بدنشو به نمایش میذاشت، چون میدونست من از تماشا کردن این منظره لذت میبرم.

هنوز بیدار نشده بود. البته خوابش همیشه سنگینه. از وقتی ازدواج کردیم اصلا زودتر از من بیدار نشده.
هرچند نمیدونم اصلا ازدواجمون ارزش قانونی و رسمی شمرده شدن داره یا نه؟!

در نتیجه‌ی فوران احساسات نامتعادلم، یه روز تو مستی براش شرط گذاشته بودم و در راستای اون شرط، تو یکی از کلیساهای درب و داغون وگاس، در حضور خدایی که نمیدونم اونجا بود یا نه، بله گفتیم. اون حتی به یاد نمیاورد که بله گفته! اما من همه چیز رو خیلی خوب به یاد داشتم.

پاهامو توی آب داغی که در مقابل هوای خفه‌کننده‌ی تابستونی، ولرم به حساب میومد تکون دادم. تا زمانی که بیدار بشه منتظرش میموندم تا به سمتم بیاد.
نگاهم روش مونده بود نه بخاطر اینکه انتظار داشتم هرچه زودتر متوجه حضورم بشه، چون تماشا کردنش تمام گذشته و آینده‌ی منو شامل میشد.

چون اون همون خل وضعی بود که یه سال پیش به هوای دزدی وارد خونه‌ام شده و به همراه وسایل با ارزش و گرون قیمت، منو هم دزدیده بود!
امروز دقیقا یک سال میشد.

پارسال تو خونه‌ی خودم، وقتی مثل الان داشتم با گرمای جهنمی تابستون سر میکردم، بجای تماشای یه مجسمه‌ی آدونیس، نگاه های تو خالی و پوچم رو به اطراف میگردوندم.
اهمیتی نداره که کی منو بزرگ کرده، همین کافیه که بدونین زیر دست به درد نخورترین زن روی کره‌ی زمین بزرگ شدم.

-"کلاس همش نیم ساعت طول میکشه."

در حالی که داشت لباس پسر خاله‌ی کوچیکمو سر و سامون میداد و پاپیونش رو درست میکرد ادامه داد:"میتونی از پسش بر بیای. مگه نه؟"

نمیفهمیدم واقعا هدفش از پرسیدن همچین سوالی چیه، وقتی منو قبل از این هم تنها گذاشته بود و میدونست که باهاش مشکلی ندارم.

-"منم میتونستم بهش یاد بدم."

کلاس‌های پیانو گرون بودن و من قرار نبود ازش پولی بگیرم، فقط میخواستم وقتمو پاش هدر بدم. همه میدونستن که اون بچه هیچ بویی از استعداد نبرده.

-"در سطحی نیستی که تدریس کنی."

بعدش دستشو به سمت پالتو پوست عجیب غریبی که نمیدونستم مربوط به موی کدوم حیوون بدبخت بود، برد و دور شونه‌هاش انداخت. بنظرم همین پوشش مسخرش باعث شده بود یه مرد احمق‌تر از خودشو نتونه پیدا کنه. احتمالا شوهر خپلش هم از بوی گند اون پالتو پوست عتیقه مرده بود و صداشو در نمیاورد!

UKIYOحيث تعيش القصص. اكتشف الآن