با چیزی که اون بیرون دید سیخ سر جاش نشست . با تعجب به دوست هاش نگاهی کرد
"اینجا هیچ شباهتی به یه جنگل آروم و خوشگل نداره ها"
حق با سهونه اینجا خیلی عجیب غریبه.
چانیول گفت و سعی کرد بکهیونی که بهش چسبیده بود رو از خودش دور کنهبِک دوباره بهش نزدیک شد و با صدایی که ترس توش موج میزد کنار گوشش زمزمه کرد
"اصلا حس خوبی به اینجا ندارم خیلی ترسناکه."
ییشینگ کلافه دستی ب موهاش کشید
"فکر کنم مسیر اشتباهی رو انتخاب کردیم بنظرم برگردیم و از یه مسیر دیگه بریم."سوهو قبل از اینکه ییشینگ حرکت کنه مانعش شد
"هوا داره تاریک میشه ، بیاید امشبو همینجا بمونیم فردا که هوا روشن شد برگردیم."
کای هم به تبعیت از سوهو به حرف اومد
"فکر خوبیه امشبو همینجا بمونیم هم اینکه هوا داره تاریک میشه احتمال داره گم بشیم هم اینکه همه خسته ایم بهتره یکم استراحت کنیم."
وقتی همه موافقت خودشونو اعلام کردند قرار شد ک شب رو اونجا بمونند تا فردا مسیر دیگه ای رو انتخاب کنند
کای و ییشینگ و سوهو داوطلب شدند که برن چوب پیدا کنند تا برای شب آتیش درست کنن"من یه چندتا ساندویچ واسه شام اماده میکنم امشبو یه چیز حاضری
میخوریم."
کیونگسو برای اینکه بیکار نمونه تصمیم گرفته بود برای شامشون چیزی اماده کنهشیومین هم که حوصله اش سر رفته بود به شدت با پیشنهادش موافقت کرد
"منم کمکت میکنم پاشو."
شیومین و کیونگسو از ماشین پیاده شدند
تا برای شام با وسایلی که داشتند برای شام ساندویچ درست کنند."من سرم درد میکنه یکم میخابم."
چن گفت و چشم هاشو بست.بکهیونم خودشو روی صندلی ولو کرد و گفت: "منم میخابم."
با تاسف به بکهیون نگاه کرد و سرشو تکون داد که زل زد تو چشم هاش و چشماشو درشت کرد و با
حرکت سرش پرسید :"چیه؟"
اروم ضربه ای به سر بک
:" هیچی تنبل خان بگیر بخواب"
بک نیششو شل کرد و چشم هاشو بست.آروم از ماشین پیاده شد و در جواب شیومین که ازش میپرسید کجا میری داد زد
:" میرم یه چرخی این دورو بر بزنم زود برمیگردم."
یه لحظه به جنگل روبروش نگاه کرد سرجاش وایساد سرشو تکون داد و باز هم به حرکتش ادامه داد.
ولی واقعا اینجا خیلی عجیب غریب بود هرچی جلو تر میرفت بیشتر متوجه عجیب غریب بودن اونجا میشد.
میخواست راستشو بگه هیچ جوره به یک جنگل نرمال نمیخورد .
درختای بلند و ترسناک ،چپو راستش پر بود از بوته هایی که بجای برگ و شاخه باخار و تیغ تزیین شده بودند.
YOU ARE READING
missing nine
Horror"لذت بخش ترین قسمت ماجرا اینجاست که تو داری زجر میکشی و راه نجاتی برات نیست و من دارم از این حال تو انرژی میگیرم"