part :9

190 47 40
                                    

با هر مصیبتی که بود بدون اینکه سر و صدایی ایجاد کنه از روی تخت بلند شد

میدونست خیلی زود بیدار شده ولی دیگه خوابش نمیبرد

سعی کرد سوزش بدنشو نادیده بگیره ولی فایده نداشت لبشو از روی درد گاز گرفت بدون سرو صدا از اتاق بیرون رفت در دست شوییو باز کرد همینکه خواست وارد دستشویی بشه صدای شرشر اب بهش فهموند کسی داره حموم میکنه اروم سرشو از لای در داخل برد و از روی رنگ موهای صورتی رنگش تونست بفهمه اون فرد داخل حموم بکهیونه

بکهیون این وقت صبح حموم چیکار میکرد ؟ کبودی روی کتف بکهیون توجهشو جلب کرد

"چان من حولمو یادم رفته میشه برام بیاری؟"

با این حرف بکهیون لبخند شیطانی روی لبش شکل گرفت کبودی روی کتف بکهیون صبح زود حموم رفتن بکهیون

"اوه دیشب چه شبی بوده برای هیونگام هاها ولی چان خیلی وحشیه ببین چجوری هیونگمو کبود کرده "

لبخندش زیاد دوم نیورد چون چشمش به وان گوشه حموم خورد

تموم اتفاقایی که توی حموم براش افتاده بود مثل یه فیلم از جلوی چشم هاش رد میشدن

"فلش بک"

با چشم های خودش شاهد بیرون اومدن دستی از زیر اب بود که مسیر شکم تا سینه هاشو طی میکرد با وحشت به این صحنه خیره شده بود.


نفسش توی سینش حبس شده بود چشم هاشو با ترس بست و حس کرد چیزی از اب بیرون اومد و
بلافاصله سنگینی زیادی رو روی قفسه سینش حس کرد با ترس چشم هاشو باز کرد و حس کرد قلبش از حرکت وایساد.

یه سر از آب بیرون اومده بود ک بخاطر موهای بلند و مشکی رنگش که توی صورتش پخش
شده بود صورتش پیدا نبود ولی حدس اینکه اون یه دختره کار سختی نبود.



با ترس به اون صحنه عجیب رو به روش خیره شد بود که یکی از دست های دختر روی گردنش حلقه شد از فشاری که به گلوش وارد میشد نفس کشیدن براش سخت شد.

هرچقدر تلاش میکرد که داد بزنه نمیتونست انگار که کلا توانایی انجام هرکاری ازش سلب شده .

فشار دست دور گلوش بیشتر و بیشتر میشد در همون لحظه دست دیگه دختر از سینه تا شکم کای حرکت میکرد چشم های کای از کمبود اکسیژن داشتن بسته میشد که سوزش وحشتناکی رو توی سینش حس کرد .

با درد پلک هایی که داشتن بسته میشدن و تا اخرین حد ممکن باز کرد سرشو کمی خم کرد ک ببینه چه بلایی داره سرش میاد .

missing nineDonde viven las historias. Descúbrelo ahora