خودم میکشمت! / ۳۶

52 20 0
                                    

" دقایقی قبل"

پا روی گاز گذاشت ولی به محض به حرکت درومدنِ ماشین، کیونگ خودش رو جلوی ماشین انداخت و با حالتی شوکه پاش رو محکم روی ترمز کوبید! کیونگ سریع از سمت شاگرد سوار شد و قبل از اینکه بتونه حرفی بزنه، کای دوباره همه ی توانش رو روی پدال گاز گذاشت و تا ته فشردش، ماشین از جا کنده شد... کیونگ خیره به نیمرخش به آرومی گفت:
_ چته؟
_ جینا تو خطره! میدونی که هیچوقت مثه بقیه نبودیم ولی کیونگ...
مکث کرد... نگاه کوتاهی بهش انداخت... دلِ کیونگ از این مدل صدا زده شدن هاش لرزید و با لبخند و منتظر بهش خیره موند که کای با دادنِ دوباره ی نگاهش به خیابان، ادامه داد:
_ جینا خواهرمه!!!
انگار اون مدلِ صدا زدن برای هردوشون خاص بود که برای لحظه ای همه ی وجودشون غرق خلسه شد! طولی نکشید که کای بی حواس جلوی ورودیِ پارک، پارک کرد و هر دو پیاده شدن... قبل از اینکه کای با عجله قدم های تند و بی حواسش رو سمت هر گوشه ای از پارک که حدس میزد جینا اونجا باشه، بکشونه، انگشت های کیونگ بین انگشت هاش گره شد و قدمِ نصفه نیمه ای که برداشته بود، به عقب برگشت و با نگاهی به گره ی انگشت هاشون نگاهش بالا اومد خیره به چشم های کیونگ لبخند زد... لبخندی باز هم از جنس همون لبخند های واقعی! پا به پای هم شروع به حرکت کردن و کای زیر لب با گفتنِ " همیشه جاهای ساکت رو ترجیح میده"، مسیر قدم های سرگردونش رو سمت همون گوشه ی ساکتِ پارک کشید... همون جایی که آخرین بار دورهمیِ خانوادگیشون رو باهم گذرونده بودن... همون جایی که ایستادن روی پرتگاهش میتونست حسی سرشار از تهی بودن ها بهش بده... برعکس هر کسِ دیگه ای که شاید احساس قدرت داشته باشه! با رسیدنشون و شنیدن صدای حرف زدنِ گنگی که به گوش میرسید، کیونگ با فشردنِ دست کای، سعی کرد آرومش کنه و کای با نگاه دوباره به دست های توهم گره شده اشون، نفس عمیقی کشید... با لبخندی که دوباره روی لب هاش نقش بسته بود، نگاهش رو به چشم های کیونگ داد و تو یک چشم بهم زدن، با قدمی که جلو رفت، دست آزادش رو یک طرفِ صورت کیونگ قرار داد، با باز کردنِ گره ی انگشت هاشون، دستش رو پشت کمر کیونگ گذاشت، به خودش نزدیک ترش کرد، سرش رو خم کرد و بوسه ای روی لب های کیونگ نشوند... بوسه ای که میتونست عمیق ترین و زیبا ترین بوسه ی عمرشون باشه! با شکسته شدنِ بوسه، کای با تکیه ی پیشانی اش به پیشانیِ کیونگ، با همون پلک های بسته اش نفس عمیقی کشید و به آرومی لب زد:
_ این... یادم نمیره!
انگار که میخواست بیشتر حسش کنه، به آرومی دستش رو از روی صورت کیونگ پایین تر آورد، روی شونه اش قرار داد، به سختی ازش جدا شد و قبل از باز شدنِ پلک های کیونگ، چشم هاش رو باز کرد و خیره به اجزای صورتش قدمی عقب برداشت و سریع تر از کیونگ خودش رو به فضای بین درخت ها و اون مکان تقریباً متروکه ی پارک که صدای حرف زدن ازش به گوش میرسید نزدیک کرد...
+ به خودم قول داده بودم موهات رو تا همیشه برای خودم یادگاری نگه دارم ولی مجبور شدم بفرستمشون برای یکی!
* اومو... بعضی وقتا شوخی های مسخره ات زیادی ترسناک میشن!
انگار که خون تو رگ های کای منجمد شده باشه، قدم دیگه ای به جلو برداشت و خیره به سهونی که دستش زیر کتش رفت و با لمس هفت تیر پشت کمرش، تو یک حرکت، هفت تیر رو در آورد و با قدمی که عقب برداشت سمت جینا نشونه گرفتش، حس کردن نفس کشیدن از یادش رفته... ذهنش از هر فکری خالی شد... انگار که تا الان قدرتِ تحلیل کردن هاش رو از دست داده باشه و یهو پرده ای از جلوی چشم هاش کنار رفته باشه تا چشمش به حقایق باز بشه میتونست بفهمه... میتونست بفهمه رفتار های عجیب سهون رو... میتونست بفهمه سهون بی دلیل به خانه ی قدیمیِ پدریش راه نداده بودش! حالا میتونست همه ی چیزهایی که چشم به روشون بسته بود رو با جزعیات کامل بفهمه و ببینه!!! صدای حرف زدن های جینا و سهون که براش مثل پخش شدنِ صدای پس زمینه بینِ همه ی افکارش بود، ریتم نفس هاش بیشتر بند میومد... سهون میدونست و کای ازش بازی خورده بود! با حس حضور کیونگ کنارش، ریتم نفس هاش دوباره برگشت و بدونِ اینکه بدونه داره چیکار میکنه، تو فاصله ی شمردن های سهون، خودش رو جلوی جینا انداخت و صدای شلیکی که تو سرش پیچید، شاید آخرین صدایی بود که شنید و حس کرد...
کیونگ دقایقی طول کشید تا به خودش بیاد و ناگهان جوری که انگار خودش تیر خورده باشه، با درد شدیدی سمتش دوید و در عین حال سعی کرد ذره ای از آرامش نداشته اش رو جمع کنه تا بتونه درست فکر کنه... درست تصمیم بگیره و کای رو نجات بده!
وَ سهون... سهون همیشه کینه ای بود و حالا که اعتمادش خدشه دار شده بود... بی رحم ترین آدمِ روی زمین!!!
.*~*. .*~*.
دکتر بعد از معاینه ی دقیقی، سری تکون داد به آرومی نگاهی به چهره های بهم ریخته ی کیونگ و خونسرد نامجون که اخم پررنگی بین ابروهاش بود انداخت... نگاهی که انگار میگفت این زخم، جای گلوله است! لبخندی که زد و با دادنِ پرونده ی توی دستش به پرستارِ دستیارش گفت:
_ خوشبختانه میشه گفت به موقع به دادش رسیدین و خطر رفع شده... زخم عمیقه و تقریباً هم خون زیادی ازش رفته... تو اتاق عمل بهش خون تزریق کردیم و در حال حاضر تو شرایطِ نرمالیه فقط ممکنه به خاطر ضعف جسمانی و شوکی که بهش وارد شده، به هوش اومدنش کمی به درازا بکشه و این کاملاً بستگی به خودش داره... پیشنهاد من اینه که تا میتونین با حرف زدن ازش بخواین که چشم هاش رو باز کنه... سطح هوشیاریِ خیلی پایینی نداره وَ ای نشونه ی خوبیه!
با تاکید در ادامه ی حرف هاش دوباره سری تکون داد و بی حرف از اتاق خارج شد... نامجون به محض خارج شدنِ دکتری که از آشناهای دورش بود و به خاطر کار کردن هاش تو پزشکی قانونی گه گداری با هم نوشیدنی خورده بودن، سمت کیونگ چرخید و با همون اخم عمیقش گفت:
_ شدی معشوقه ی قاتلِ پرونده های سهون؟
کیونگ بی توجه بهش سمت تختی که کای روش خوابیده بود، رفت و با نشستنش لبه ی تخت، به آرومی انگشت هاش رو گرفت و با حالت سردی گفت:
_ به محض اینکه چشم هاش رو باز کنه با رضایت و مسئولیت خودم مرخصش میکنیم!
_ کیونگ!!!
نامجون با لحن سرزنش گری صداش کرد ولی کیونگ باز هم توجهی به خرج نداد و تنها به آرومی خیره به چهره ی غرق خوابِ کای لب زد:
_ چشماتو باز کن احمق!
جینا با تقه ی آرومی که به در زد، سرکی داخل اتاق کشید و با بغض به کیونگی که نگاهش سمتش چرخیده بود، خیره شد و در حالیکه به آرومی داخل میومد، پرسید:
_ حا...لش خوب میشه؟
کیونگ با لبخندی که نمیدونست چجوری روی لب هاش نقش بسته، با اطمینان سری تکون داد و اشک های جینا بی صدا روی گونه هاش چکید و گفت:
_ سهون... انگار دیوونه شده بود!
نامجون با کلافگی دستی به صورتش کشید و سمت پنجره چرخید و کیونگ با خیره شدنِ دوباره اش به انگشت هاش کای بین دست های خودش، به آرومی نوازششون کرد و زیر لب زمزمه کرد:
_ باید بیدار شی کای!!!
.*~*. .*~*.
سهون با انداختنِ برگه های توی دستش روی میز، نفس عمیقی کشید و خیره به افرادِ حاضر تو اتاق، با زدنِ دکمه ی کنترل، پروژکتور روشن شد و شروع به حرف زدن کرد:
_ کیم مین جو، 28 ساله...
مکثی کرد و با حالتی کتابی شروع به خواندنِ سر تیتر روزنامه و متنش شد:
_ " ماشینی که طی حادثه ای ناگوار از مسیر خارج شد و به دره افتاد! پسر بیست و هشت ساله ای که به تازگی در یکی از شرکت های کامپیوتری استخدام شده بود، به دلیل بی احتیاطی در رانندگی، تو روز بارانی، به سمت دره منحرف شد و در آتش سوزی ناشی از انفجار ماشین جان باخت... "
نگاهش رو بین تک تکِ افرادِ حاضر در اتاق چرخوند و با حالتی که تفاوت چندانی با مرده ها نداشت، نیشخندِ سرد و بی حسی زد، ادامه داد:
_ پلیس کنجکاوِ دلیل این مرگ ناگهانی نشد... چون پیام خودکشیِ فرستاده شده به دوستِ مقتول توجیهِ خوبی بود! ولی با یکم دقت و شک بیشتر، به راحتی میشد فهمید... پرونده، پرونده ی قتل بود!!!
اسلاید هارو عوض کرد و دوباره با حالتی که انگار ضبط صوتِ از پیش تعیین شده برای صحبت کردنه، به حرف زدن مشغول شد:
_ نا هایون، 25 ساله، فارق التحصیل شده از دانشگاه ملی سئول، تازه استخدام شده توی یکی از شرکت های تجاریِ برتر هیچوقت فرصتِ رفتن سرِ کار و شروع زندگیِ جدیدش رو پیدا نکرد! چون خیلی ناگهانی مُرده توی ماشینش نزدیکِ رودخونه پیدا شد... پرونده ای که پلیس بلافاصله بعد از بررسیش، به این نتیجه رسید خودکشیه ولی نبود! پرونده، یه پرونده ی قتل بود!!! که بعد از اون به پرونده های مشابهِ دیگه ای برخورد کردیم...
با زدنِ دکمه ی کنترل، اسلاید های مربوط به اون پرونده که دونه دونه توضیحشون داده بود، عوض شدن و دوباره شروع به حرف زدن کرد:
_ دختری که توی نامه ی خودکشیِ خودش قبل از خودسوزی، اعتراف به هرزگی کرد و خیلی پرونده های شبیهِ دیگه... پرونده ی بعدی مربوط میشه به خانه ی جنگلیِ سوخته شده... جسد پیدا شده توی اون خانه مربوط به چوی دونگ بک 28 ساله و کارمند شرکت کامپیوتریِ پارک...
نفس عمیقی کشید و با زدنِ دوباره ی دکمه ی کنترل، اسلاید ها تغییر کردن و خیره به بقایای متلاشی شده ی جسدی که روی پرده نقش بسته بود، لب زد:
_ مین جین ری، 23 ساله... ساکن مسافرخانه ی رزا و کارمند کلوب رزا! جسدش در حالی پیدا شد که هیچی ازش باقی نمونده و به سختی قابل شناسایی بود و همه ی شواهد صحنه از بین رفته بودن!
با خاموش کردنِ پروژکتور، چرخید و خیره به تک تکِ اعضای تیم، با حالتی سرد و بی روح که میتونست تا حد زیادی ترسناک نشونش بده چرا که سهون همیشه منعطف بود و لبخند به لب داشت، دوباره گفت:
_ هر سه ی این پرونده ها، متعلق به یک مظنونه! وَ پرونده های مشابه دیگه ای هم ازشون هست... قاتل، آدم خیلی خاص و باهوشی نیست فقط...
اخم هاش رو درهم کشید و انگار که چیزی به گلوش چنگ میزد و با بستنِ راهِ نفس هاش گلوش رو خراش میداد تا نتونه کلمات رو ادا کنه ادامه داد:
_ فقط خوب بلده چطوری بازی کنه! حتی آدم خیلی تنوع طلبی هم نیست!!! روش قتل هاش رو اختیاری عوض نمیکنه و اگه تا مدت ها پرونده ی مشکوکی دست پلیس نرسه به این دلیل نیست که نمیخواد رد پاش لو بره... به خاطرِ اینه که اون حرومزاده برای خودش یه گوشه ای خریده تا استراحت کنه!
حس می کرد دیگه توانی توی زانو هاش باقی نمونده و با اخم هایی که بیشتر توهم گره خورده بودن، روی صندلی نشست و ته هیونگ با درکِ حالِ بهم ریخته اش، به جاش برخاست و با روشن کردنِ دوباره ی پروژکتور توضیح داد:
_ کیم جونگین، 27 ساله، فارق التحصیل شده از دانشگاه ملی سئول و کارمند پیشرفته ترین شرکت کامپیوتریِ سئول، نابغه ی کامپیوتر! با سابقه ی خانودگیِ نسبتاً عالی و موقعیت اجتماعیِ خوب!!! معمولی ترین... پاک ترین فرد از نظر سابقه... آروم و بی حاشیه ترین فردی که شاید بتونین توی این شهر پیدا کنین...
سهون با برخاستنِ دوباره از جاش، با حالتی که هیچ شباهتی به مردگان نداشت و نگاهی که به طور کامل شیشه ای و بدونِ هیچ روحی بود، خیره به عکس جونگین که همراه اطلاعات و سابقه ی شخصیش روی پرده نقش بسته بود، ادامه داد:
_ توی دورانِ دبیرستان، با وجودی که بچه ی آرومی بود ولی میتونست در عین حال به خشن ترینِ بچه ها هم تبدیل بشه! طوری که هر کس از بیرون رفتار های ضد و نقیضش رو میدید، بدونِ شک به دو شخصیتی بودن هاش پی میبرد! ولی این طور نبود... جونگین برای خودش لقبی انتخاب کرده بود که به شدت روی صدا شدن با اون لقب حساس بود و اگه کسی به اسم واقعیش صداش میزد، اون روی خشن جونگین حتی میتونست راه نفس هاش رو هم بند بیاره!!! طبق بررسیِ سوابق خانوادگی و اطلاعات محرمانه ای که از همه جا پاک شده بودن، با بررسیِ پرونده های پزشک معالجِ خانم کیم، مادر جونگین، متوجه شدیم که کیم جونگین توی کودکی مورد کودک آزاری واقع شده... مادرش که از اختلال شدید وسواس رنج میبرده، بار ها و بار ها قبل از درمان، به بدترین روش ها، پسرش رو که فرزند مورد علاقه اش هم بوده، مورد آزار قرار داده و همه ی اینها باعث شد تا جونگین بخواد برای خودش لقب جدا گونه ای انتخاب کنه، دنیایی بسازه که توش به روش خودش پادشاهی میکنه و به روش مادرش دنیا رو از هر ناپاکی پاک میکنه! با خاکستر!!! تو پرونده ی خانم کیم نوشته شده که مواقعی که وسواسِ خانم کیم اود میکرده و جونگین رو مشغول بازی میدیده، با خاکسترهای داغِ شومینه، فرزندش رو ساعت ها توی حمام میشسته!!! وَ همه ی اینها دقیقاً چیزیه که ما میتونیم توی تک تکِ پرونده های مختومه ی پلیس ببینیم!!! خاکستر!
با نگاهی به ته هیونگ، ته هیونگ سریع اسلاید های مربوط به پرونده ی خانم کیم رو عوض کرد و سهون با گرفتنِ نگاهش از عکسِ فندک ها، به آرومی گفت:
_ به خوبی میتونین طرح روی فندک هارو بررسی کنین!
دوباره روی صندلیش وا رفت و ته هیونگ با حالتِ نگرانی بهش خیره مونده بود! سهون دوباره نفس عمیقی کشید ولی انگار تلاشش در جهت عکس جواب میداد و باعث میشد بیشتر احساس خفگی کنه! خیره به نقطه ی نامعلومی از روی میز دوباره گفت:
_ مظنون پرونده قتل های سریالیِ اخیر، کسی نیست جز کیم جونگین! که البته، با توجه به اینکه قاتل، به تنهایی کارهاش رو انجام میده اما دکتر دو کیونگسو هم به عنوان هم دستش شناخته میشه! هر چند که به قصد درمان این نزدیکی ایجاد شده... دکتر دو به دلیل تحقیق روی پرونده ی قاتلِ سریالی، مو ته گو که باعث مرگ مادرش شده بود، برای شناختِ روش های قتل و روحیاتِ قاتل، اجازه ی حضور توی صحنه های جرم رو داشت و با حضور پیدا کردنش حتی قبل از نیروهای پلیس و از بین بردنِ رد پاهای به جا مونده از کیم جونگین، به نوعی براش کمک به حساب میومد و علاوه بر اون... پرونده ی خانم کیم هم از توی مطب دکتر دو پیدا شد... هدف اصلی، در حالِ حاضر دستگیریِ هیچ کدوم از این افراد نیست... فقط لازمه بیشتر روی رفتار هاشون تمرکز کنیم! این اواخر، هر دو به طرز عجیبی آروم به نظر میرسن... همگی خسته نباشید!!!
پروژکتور خاموش شد... چراغ های اتاق روشن شد و همه ی افرادِ حاضر تو اتاق با فکر و بررسیِ جوانب مختلفِ پرونده از جا برخاستن... رییس شیم با لبخندی سمت سهون رفت، شونه اش رو فشرد و زمزمه کرد:
_ کارت عالی بود کارآگاه اوه!
سهون اما هیچی نمیفهمید و احساس نمیکرد... به محض خالی شدنِ اتاق، دستی روی قلبش گذاشت و زیر لب زمزمه کرد:
_ عوضی!!! خودم میکشمت!
.*~*. .*~*.

دوسش داشته‌ باشین ^^
خیلی منتظرتون نمیذارم...

گل شبدر🍀 Clover FlowerDonde viven las historias. Descúbrelo ahora