حضور نویسنده

77 12 8
                                    

~ سلاملکم ^^به جبرانِ همه ی کم حرفی هام در طولِ داستان، الان میخوام که براتون حرف بزنم... الان که پایان رو گذروندیم!ویدیوی بالارو دیدین؟ این ویدیویی هست که خودم ساختمش و نزدیک ترین تصویر هارو برای جریانِ گلِ شبدر داره...گلِ شبدر اولین نوشته ی من نبود!!!آخرینش هم نخواهد بود...ولی به شدت برای من ریسکی بود...شدیداً روش حساس بودم و وسواسِ زیادی که روش داشتم باعث شد، توقف های طولانی بخوره در حین نوشتنِ جریانش...من قرار نبود تو این داستان از احساس حرف بزنم و همه ی تمرکزم رو تفاوت بود!!!تفاوتی که منشأ تولدِ ایده ی این داستان بود...« چی میشه اگه ماجرایی نوشته بشه که تماماً داستانِ یک قاتل باشه؟! بدونِ تعقیب و گریز های پلیسی که شاید خیلی شاهدش بو‌ده باشیم... »وَ این شد، شروعِ همه ی ایده پردازی ها برای گلِ شبدر...بی نقص نبود!!!وَ یقیناً ایراد هایی داشت... ایراد هایی که امیدوارم به زیبایی های نگاهتون، بر من ببخشیدشون...اما باید بگم ک من نیاز داشتم گاهی داستان رو بیش از حد کِش بدم! چون میخواستم تماماً تمرکزتون رو بذارین روی کلماتی که من تعریف میکنم و ذهنتون جای دیگه ای از احتمالات رو در نظر نگیره...وَ دیدین که آخر ماجرا چطور ورق برگشت!!!برای این جریان، گاهی اوقات به اون حالتِ زجر آور که شاید خسته کننده جلوه کنه، نیاز داشتم... مرسی که همراهیم کردینخوندینش وَ دوسش داشتین!وَ مرسی بیشتر به خاطر وقت با ارزشتون...این جریان، نزدیکِ دو سال، با لحظه های من درگیر بود و احساساتِ عجیبی رو بهم یادآوری کرد!دوستتون دارم💙

گل شبدر🍀 Clover FlowerKde žijí příběhy. Začni objevovat