part5

1.2K 494 83
                                    

حس حرکت انگشتهای یک دست توی موهام و نوازش شدن پوست سرم، اولین چیزی بود که متوجه اش شدم.

بوی الکل، صداهای اطراف و نور شدیدی که حتی از پشت پلکهای سنگینم احساسشون میکردم، ذهن خسته ام رو متوجه حضورم توی بیمارستان میکرد.

سرم به شدت درد میکرد ولی چشمهام رو به ارومی باز کردم. حرکت انگشتها روی موهام متوقف شد، اما دست نوازشگر کنار نرفت. حجم نور رسیده به مردمکهای چشمهام، باعث شد به سرعت پلکام روی هم بیوفته. صدای خسته و دورگه مردی که کنارم نشسته بود به گوشم رسید "نمی تونی چشمهات رو باز کنی؟"

+سرم درد میکنه.

-بخاطر مستی دیشبه، بهتر میشی نگران نباش؟

چشمهام رو به سختی باز کردم. چانیول با موهایی ژولیده ، پیراهنی که دو دکمه بالاییش باز بود و یک طرفش از گوشه شلوارش بیرون اومده بود و استینهای با شلختگی تا خورده ، کنارم نشسته بود.

چشمهای گود افتاده اش نشون میداد تمام شب رو نخوابیده."تو هم مست بودی".
مردمکهاش به چشمهام خیره موند. جمله ام پرسشی نبود من فقط چیزی رو که به یاد داشتم، زمزمه کردم.

با کف دست موهای خیس از عرقم رو از پیشانیم کنار زد و دست سردش رو روی پیشانیم قرار داد. از سرمای دستش لرزی به تنم افتاد ولی مرهمی روی درد سرم شد "چیزی از دیشب بخاطر داری؟"

+فقط یه توهم مستی.

با شستش شقیقه ام رو نوازش میکرد "یه توهم از هه می؟"

نگاهش کردم. ترس توی چشمهام رو حتما فهمیده بود که نفس عمیقی کشید و نگاه ازم گرفت "حالش خوبه"

+حال خوب یعنی چی؟

از کنارم بلند شد. صداش بغض داشت. چانیول ادم ضعیفی نبود و همین باعث میشد حال خرابش من رو تا پای مرگ ببره "یعنی زنده است. فقط زنده است".

قطره اشکی از گوشه چشمم چکید . دستهای لرزونم رو سمتش دراز کردم و پشت پیراهنش رو به دست گرفتم "چانیول لطفا کمکم کن باید برم پیشش".

چان به سمتم برگشت. دستش رو پشت کمرم گذاشت تا به منی که نیم خیز شده بودم برای نشستن کمک کنه "هیون اروم باش، حتما میریم پیش هه می ولی قبلش باید با پلیس صحبت کنی. اونها یه مدته بیرون منتظر بیدار شدن تو هستن".

صحبت با اون پلیسها برام اهمیتی نداشت، میخواستم سریعتر پیش هه می برم و حالش رو بپرسم. نگرانش بودم و این سوالهایی که چه ساعتی رفتید؟کجا رفتید ؟با کی رفتیدِ اونها، همه شون یه جواب نمیدونم یادم نیست داشتن. در حقیقت بخاطر داشتم ولی نمیخواستم با جواب دادن، سوالات جدیدی بپرسن. با التماس به چانیول نگاه کردم تا به رفتن مجابشون کنه" اقایون، حال بیون شی مسائد نیست. اون دیشب دچار شک شده بود، بهتره سوالاتتون رو زمان بهتری بپرسی".

shout my silence[[complete]]Where stories live. Discover now