part 13

1.2K 383 43
                                    

صدای آلارم گوشی چان نشون میداد اخرین شب از فرصت باهم بودن چند روزه امون تموم شده. صبح شده بود و این یعنی باید برای رفتن به سرکارمون حاضر میشدیم. ولی دل کندن از آغوش امنی که توش فرو رفته بودم سخت بود. تمام طول شب درحالی خوابیده بودم که سرم روی سینه ستبر عزیزترینم بود و گونه هام پوست گرمش رو لمس میکرد. گوش دادن به تپش قلب مهربونش درحالیکه نفسهاش به پشت گردنم برخورد میکرد از هر قرصی ، ارامبخش تر بود.

چان فقط با حضورش ، با نفسهایی که میکشید و بازویی که به دور تنم حلقه میکرد، میتونست همه حسهای بد رو ازم دور کنه.

صدای الارم که قطع شد متوجه شدم چانیولم بیدار شده، ولی هنوز جسم بهانه گیرم برای باز کردن پلکهام مقاومت میکرد. حرکت اهسته انگشتهاش توی موهام و بوسه اهسته ای که روی سرم کاشت برای کمی بیشتر خوابیدن ترغیبم میکرد، ولی چان با لطافت انگشتهاش رو از بین موهام به زیر لاله گوشم کشید و با لمس حساسترین قسمت تنم وادارم کرد چشمهام باز کنم.

شروع صبح با دیدن چهره خواب الود ، چشمهای پفدار و موهای بهم ریخته یول درحالیکه روی لبهاش لبخند قشنگی نشسته بود ، میتونست چیزی شبیه یه پاداش باشه. به چشمهای نیمه بازم نگاه کرد و با لبخند گفت "صبحت بخیر هیونی". 

البته که صبح خوبی میشد وقتی که کلمات نه، بلکه حس درخشان درون چشمهای مَردم، بخیرش میکرد.

کمی بیشتر خودم رو به تنش فشردم و زیر لب نالیدم "یه کم بیشتر یول، یه کم بیشتر میخوام".

دستهای بزرگش تار موهای بهم ریخته ام و نوازش میکرد و سینه اش از خنده به لرز افتاده بود "دیرت میشه عزیزم. ولی باشه یه کم دیگه بخواب. ده دقیقه دیگه بیدارت میکنم". بوسه ای به پوست گرمش که زیر صورتم بود زدم "خواب نمیخوام یول. ده دقیقه کافیِ برای کارای تختخوابی".

انقدر لحنم خواب الود و کشدار بود که لبخند به لب خودمم بیاره. چان با قهقهه بلندی که بخاطر تازه بیدار شدنش خیلی بم و دلنشین شده بود دستش رو دور کمرم حلقه کرد و تنم رو کامل روی تنش کشید.

تماس بدنهای برهنه امون و سینه هایی که از هیجان بالا و پایین میشدن، سطح ادرنالین خونم و بالا برده بود. بخاطر بالا کشیده شدن توسط چان صورتم در موازات صورتش قرار گرفته بود. بوسه های اروم و کوتاهی که زیر گردن ،روی گونه ،روی لبهام می نشست و نوازش دستش روی کمرم من رو توی خلسه عمیقی فرو برده بود. مک عمیقی که روی سیبک گلوم زد با حس سوزش چشمهام و باز کردم و این حرکت ناگهانیم باعث شد دوباره به خنده بیوفته.

روی گردنم میخندید و برخورد نفسهاش روی پوستم قلقلکم میداد "ده دقیقه کافیه، اره ؟ یادم نمیاد هیچ کدوممون زودانزالی داشته باشیم هیونی".

جوابی به حرفش ندادم ولی حرکت دادن اروم بدنم روی عضو نیمه تحریک شده اش برای اینکه بهش بفهمونه توی خواسته ام جدیم کافی بود. خیلی سریع جاش رو با من عوض کرد. هنوز بخاطر این تغییر ناگهانی پوزیشن و برخورد پوست کمرم با ملافه های چروک شده از خواب دیشب، توی شوک بودم که سنگینی تن عضلانی مردم روی تنم اومد "واقعا دیرمون میشه هیونی ، ولی دیگه چه اهمیتی داره وقتی یه پسر شیطون داریم که نمیخواد از تختش بیاد بیرون؟"

shout my silence[[complete]]Where stories live. Discover now