part19

1.4K 362 93
                                    

بوسان،منزل خانوادگی بیون، دسامبر2018

خانم بیون دستی به صورتش کشید تا خیسی اشکهاش رو از روی پوستش پاک کنه. باورش نمیشد پسرش و دوستهاش همچین ماجرایی داشتن. اونها فقط چندتا بچه بودن که سالها درگیر یه غم بزرگ شدن. غمی که به قیمت مرگ هه می و بیماری بکهیون و فشارهای فوق العاده زیاد روی چانیول تموم شده بود.

حتی نمیدونست باید چی بگه. پسر کوچکترش واقعا خسته و ناراحت به نظر میرسید. پس بکهیون همچین افکاری رو یک سال گذشته توی ذهنش پرورش میداد. اون خودش و چانیول رو برای مرگ بهترین دوستش مقصر میدونست و تصمیم گرفته بود خودشون رو تنبیه کنه.

خانم بیون خوب یادش بود وقتی بک با اون حال بدش به خونه برگشت ، هرچند از نظر روحی افسرده و داغون به نظر میرسید ولی بیماری قلبیش انقدر وخیم نبود. تمام این ماه های گذشته غم از دست دادن هه می و بدتر از اون جدایی از پسری که هیونش مثل یه خدا میپرستید، از پا درش اورده بود.

دستهاش رو دور کمر پسرش حلقه کرد و پیشونی هیون رو به شونه خودش تکیه داد. دلش برای پسرک شاد گذشته هاش تنگ شده بود.

غم بزرگی روی سینه اش سنگینی میکرد. تمام این سالها به عنوان یه مادر هیچ کاری برای پسرش نکرده بود. هیچ وقت تلاش نکرده بود بفهمه به پسرش چی میگذره یا چه کار میکنه. ولی حالا نمیتونست اجازه بده هیون این کار رو با زندگی خودش و اون دادستان جوان کنه.

احمق نبود از حرفهای بکهیون فهمیده بود چانیول اگر عاشقتر نبوده باشه، حداقل هم اندازه هیونش بهش حس داشت. بکهیون لابه لای تمام حرفهاش کلی دلیل به مادرش داده بود که چان بیگناهِ ، دلایلی که چشمهای خود بکهیون اونها رو نمیدید.

چانیول انقدر پسرش رو دوست داشت که وقتی از بیماریش فهمید، به جای تحت فشار گذاشتنش برای باور حقیقت، اجازه داد هیون ازش دور شه. ولی خانم بیون با خودش فکر میکرد دیگه نمیتونه اجازه این جدایی رو به اون دوتا جوون بده. به اندازه کافی درد کشیده بودن، دیگه کافی بود.

دستش رو پشت کمر بکهیون کشید وبعد ازش جدا شد. دستهای سرد بکهیون رو توی دستهاش گرفت "عزیزم میدونم چه قدر به گذشته و اتفاقاتی که افتاده فکر کردی و حتی همین الان هم احتمالا داری دوباره دوره اش میکنی ولی ممکنه یه بار هم از دید من به قضیه نگاه کنی؟"

بکهیون با بهت به مادرش نگاه کرد و با صدایی خشدار پرسید "منظورت چیه مامان؟"

خانم بیون با شستش رد اشک خشک شده زیر چشمهای پسرش رو پاک کرد و لبخند مهربونی بهش زد "تو گفتی هه می توی  دوره برگذاری دادگاه حال بدی داشته، ولی درست بعد از شبی که هه می و چان خونه تنها موندن، اون حالش بهتر شده بود و برعکس، یول رفتارش به شکلی بود که انگار ازت دلخوره یا ناراحته درسته؟"

shout my silence[[complete]]Where stories live. Discover now