~9~

2.6K 521 88
                                    

های گایز
کاور قبلی خوب بود یا این؟؟!🤧🦋
هوسوک الان دیگه بهتر میدونست که یونگی چقدر قدرتمنده.
در حالی که همه ی بتاهای اونجا حال خیلی بدی داشتند و حتی چند تا آلفا هم تحت تاثیر قرار گرفته بودن؛ اما با این حال که هیچ هاله ای از یونگی احساس نمیکرد ولی اصلا به نظر نمیرسید که تحت تاثیر فرومون قرار گرفته باشه.

«آه، معذرت میخوام» چا دونگ وو گفت.
«وقتی تو رو میبینم مشترک مورد نظر یادم میوفته و به همین خاطر عصبی میشم، دست خودم نیس.»
با تموم شدن حرفش، کل هاله از بین رفت و مثل یونگی دیگه از چا دونگ وو هم، هیچ هاله ای پخش نمیشد.
هوسوک از جین شنیده بود که یونگی و جونگکوک به خاطر اینکه خیلی قوی بودن، میتونستن کل هاله اشون رو پنهون بکنن،یعنی این مرد هم به اندازه ی اونها قدرتمند بود.
«مشکلی نداره» یونگی گفت و اضافه کرد:
«مشکلاتم اونقدر بزرگ نیستن که جلومو برای اومدن به مسابقه بگیرن.»
هوسوک تعجب کرده بود، یعنی یونگی چه مشکلاتی داشت؟؟!

«خوشحالم از اینکه میتونم باهات برای آخرین بار، مرد و مردونه رقابت بکنم.» چا دونگ وو گفت.
«اها علاوه بر اون، شنیدم سولمیتتو پیدا کردی، تبریک میگم.»
بعد از گفتن این جمله ب هوسوک نگاه کرد.

وقتی یه لحظه چشماشون با هم تلاقی کرد، دیدش، آینده ی هوسوکو.

«هوسوک هیونگ برای سلامتی خودت و بچه ات باید استراحت کنید.» جونگکوک گفت.
«من و بچه ام از پیش آلفام جم نمیخوریم، جای ما پیش اونه.»
امگا، با شکم جلو اومدش گفت.
با اینکه حزن و ناراحتیش از چشماش معلوم بود ولی سعی میکرد قوی و استوار بایسته.
دیدش تغییر کرد و بازم دید؛آینده ی دورتری رو...

«از کجا فهمیدی سولمیتشم؟؟!» هوسوک با کنجکاوی پرسید.
اونقدر موضوع سولمیت بودن رو شنیده بود که دیگه داشت باورش میکرد.
چا دونگ وو بعد از اینکه تونست چیزی که دیده بود رو پشت سر بذاره، لبخند زد.
آلفاهای جهوا خیلی خوش شانس بودن.
با امگاهای خیلی عالیی سولمیت میشدن.

«فرومونش با فرومون تو قاطی شده، خیلی وقته تورو مارک کرده، امگایی که رئیس بزرگ جهوا علامت گذاری کرده، غیر از سولمیتش، میتونست باشه؟؟!»
گفت و به طرف یونگی چرخید و گفت:
«بازم یه امگای عالیِ دیگه رو هم به خونوادتون اضافه کردین»
یونگی لبخند زد ولی نمیشد گفت که لبخند خوبیه.
«اگه جونور کوچولوی من شنیده بود، جمله ای به کار بردی که توش به بهشتش تیکه انداختی، سرتو از تنت جدا میکرد.»
«کوچولو؟؟! اون کجاش کوچولوعه؟؟! و اینکه، مین یونگی... قبل از این که اون، این کارو بکنه، تو جلوش رو میگرفتی.»
«مطمئنا همینطوره.» یونگی گفت.
«البته تا وقتی که مطمئن بشم، اونقدر زده باشدت که بری بیمارستان.»
حالت چهره اش رو تغییر داد و با تن صدای خشن تری گفت:
«نمیخوام که صلحمون با میرهاس(mirhas) از بین بره، برای اینکار اول باید کل دفترای قدیمی بسته بشن. میفهمی دیگه؟؟!»
چا دونگ وو با درد خندید.
«من ،از وقتی تهیونگ انتخابش رو کرد اون دفترارو بستم.»
گفت و وقتی به طرف یونگی قدم برداشت، اضافه کرد:
«موفق باشین»
با اشاره به مسابقات بسکتبال گفت.
دقیقا زمانی که میخواست از کنار یونگی رد بشه کنارش ایستاد و زیر گوشش زمزمه کرد:
«یه چشمش آبی و اونیکی زرد، یه توله ی جهوا، با کرک سیاه و سفیدش روی برفا میدویید، به نظر خوشحال و قوی میومد، وارث خوبی خواهی داشت، آلفای بزرگ جهوا.»
گفت و قدم هاش رو به طرف میز مشاور برداشت تا ثبت نام تیمش رو انجام بده.

•آلفای من•Where stories live. Discover now