شیومین:
پلک هاش رو رویه هم گذاشت و به دردی که تو سرش پیچید توجهی نکرد مدتی بود که بدون پلک زدن چشماش روی نقطه ای زوم بود و در واقع هیچ درکی از موقعیت نداشت و فقط در خاطرات سیر میکرد خاطرات باقی مونده از پدری که اون رو الگویه خودش میدونست!
همه ی حرف ها و رفتارهاش اول از طرف پدرش تایید میشد و بعد حکم عادت میگرفت..
پدرش رو میپرستید! افکارش! اعتقاداتش! رفتار هاش همه و همه باید در مغزش هک میشد.
اما..
اما چیشد که این تندیس ها و مجسمه ها در هم شکست؟ خورد شد؟ پودر و نابود شد؟ طوری که از اول اون شخص هویتی نداشته!
شیومین فرزندی یتیم به دنیا اومده و جز مادرش هیچ انسانی وجود نداشته که حکم والدین رو برای اون ایفا کنه..×فلش بک×
چشماش با شنیدن اون دروغ هایی که زیادی با حقیقت فاصله ای نداشتن خالی از روح شد.
مادرش مدام داد میزد و به پدرش قردادی رو یاداوری میکرد..
اون قرارداده... ازدواج بود؟ قرادادی که با خون نوشته شده بود و قسم های گفته شده در تالار حکم ناقوس مرگ رو میداد.
در ناگهان باز شد اما سرش نمیتونست به حجمی از دردی که بهش فشار وارد میکرد غلبه کنه و احساس تاسف میکرد..
برای وجود خودش، برای گوش های گناهکارش، برای پدر مادر گناه کارش البته!!!
مادر و ناپدری گناهکارش..
کیم مینسوکی وجود نداشت بعد از اون حادثه، اسمش رو میشد حادثه گذاشت..
(حادثه ی مرگ کیم مینسوک با شنیدن چند جمله)
ایا بقیه میدونستن دلیل مرگ کیم مینسوک فقط چند جمله بود؟!
شیومین متولد شد و شیومین هم همون اشتباهات قبل رو تکرار کرد...
تقلید کردن از پدری که دیگه پدر قبلی نبود نقابی که انگار برای نگه داشتنش تلاش زیادی کرده بود و به سادگی از روی صورتش برداشت و شیومینو با خوده واقعیش اشنا کرد.
شاید مینسوک از پدر جدیدش نفرت داشت، اما شیومین خیلی با اون فرق داشت. با اینکه اون رو پدر خودش نمیدونست و هویتش رو برای خودش تایید نمیکرد اما دست راستش شد و به اخرین نصیحتش هم گوش داد!
کیم جونگین..سهون:
سرگرمی جدیدش زیادی جذاب بنظر میرسید اما اون کار های دیگه ای هم بغییر از بفاک دادن عروسک جدیدش داشت. هیچوقت برای درست کردن تیپش حوصله به خرج نمیداد، چون در همه حال عالی بنظر میرسید..
بعد از سوار شدن داخل ماشینش سمت شرکت روند در اصل اون علاقه ای به اینکار نداشت و ترجیح میداد کل روزو با عروسکش بازی کنه اما حس مسئولیت پذیریش این اجازه رو بهش نمیداد، گر چه در ظاهر رئیس شرکت بود و در اصل بیشتر کار هارو لی انجام میداد.
ولی نمیتونست منکر این شه که اگه روی کار های لی نظارت نکنه لی همه چیزو به فاک میده لی معتاد سکس بود و تقریبا ورژن بدتری از سهون توی سکس بود ولی هوش زیادی که داشت زمان زیادی براش میخرید.
برای همین به لی اعتماد کافی برای چند روز رها کردن شرکت داشت..
وقتی وارد شرکت شد بدون وقفه سمت اتاق لی رفت و با ندیدن منشیش پلکاشو چند دقیقه روی هم نگه داشت هزاران بار بهش گفته بود که حداقل اینکارو توی شرکت انجام نده اما انگار تاثیری روی اون لعنتی نداشت.