کای:
الان چند دقیقه ای بود که متوجه اومدن کیونگسو شده بود ولی حوصله ی پایین رفتن نداشت با اینکه شکمش با استشمام بوی غذا تحریک شده بودو بهش التماس میکرد این کون گشادش بود که خم به ابرو نمیاورد..
اون تصمیم گرفته بود که عوض شه، باید شیومین جواب سوالاشو میداد باید از زبون خودش میشنید که دقیقا برای چی اونو نگه داشته..
باید یه مشت توی صورتش خالی میکرد..هر چند شاید توان آخرین خواستشو نداشت، اینکه مشتی از گله و ناراحتی رو روی صورت زیباش فرود بیاره و اون صورت دوس داشتنی رو قرمز کنه...نه، قطعا توانشو نداشت.
میخواست دستشو تو موهاش فرو ببره که با برخورد دستش با بانداژ آخ ارومی کشید چشماشو از روی کلافگی بست و دستشو پایین اورد.
صدای قدمایی رو شنید و منتظر به در خیره شد.
با ظاهر شدن کیونگسو تو قاب در بهش نگاه کرد اون زیادی برای اشپز و دکتر بودن کیوت نبود؟_غذا آمادس میتونی بیای پایین؟
اوهومی زیر لب برای جواب سوالش داد و بی توجه به کم حوصلگی بیش از حدش به این فکر کرد که از وقتی به این خونه اومده بود پاشو از در اتاق بیرون نذاشته.
بلند شد بی توجه به سر گیجه خفیف و درد پایین تنش دستگیره درو پایین کشید..
یه راهروی کوتاه که یک در دیگه هم در اون دیده میشد و یه راه پله..
کنجکاو به اطراف نگاه کرد و از پله ها پایین اومد مستقیم به حال میرسید و سمت چپش یه اشپزخونه وجود داشت که راحت میتونست داخلشو ببینه.کیونگسو داشت غذارو تست میکرد و خیلی جدی بنظر میرسید اما سوختن دهنش اون تصویر جدی از بین رفت تصویر یه مرد بامزه که با باد زدن دهنش سعی در کم کردن حرارت دهنش داشتو ایجاد کرد..
لبخند کمرنگی روی لبش ایجاد شد، انقدر کمرنگ که کسی متوجهش نشه....اولین بار بود نه؟ اولین بار بود بعد این چند وقت لبخند میزد.
وارد اشپز خونه شد و با صدایی که انگار از ته چاه درمیومد گفت
_کی باید بخوریم؟کیونگسو متوجهش شدو بعد نیم نگاهی بهش به ساعتش نگاه کرد
_سهون الان میرسه با اون میخوریم._آ..آها..
_سرت درد نمیکنه؟
_چی؟
_سرت..دستش ناخوداگاه سمت سرش رفت و با خجالت سر تکون دادم
_داره بهتر میشه...فقط یکم سر گیجه دارم.کیونگسو لبخندی زد و خوبه ای زمزمه کرد.
~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
جو بدی نبود ولی سکوت ازار دهنده بود کیونگسو نمیدونست چطور باید بحث رو باز کنه و کمی با کای ارتباط برقرار کنه اما کای کاملا از این موضوع راضی بود، نه اینکه از کیونگسو خوشش نیاد اما حوصله ی جواب دادن به سوال و حرف زدن و نداشت بجاش با لباس سفیدی که تصادفی انتخاب کرده بود ور میرفت.