سوجین و سورین از آن دسته آدم¬هایی بودند که اگر جدا جدا هر کدام را می¬شناختی محال ممکن بود بتوانی باور کنی که این دو نفر با هم خواهرند. سوجین دقیقا نقطه مقابل خواهرش بود. هرچه سورین آرام و متین بود، سوجین عجول و تندخو بود. برخلاف خواهر بزرگش هیچوقت هیچ کاری را فقط به خاطر خیرخواهی انجام نمی¬داد. حتی وقت¬هایی مثل حالا که یک شبه شهرتی به اندازه یک سلبریتی کهنه¬کار پیدا کرده بود، هم خیلی به آداب معاشرت اهمیتی نمی¬داد. فقط چون مثل هر دختر دیگری توی آن بار چشمش به یک مرد جذاب افتاده بود کمی آرام گرفته بود. مینهو دانسته یا ندانسته زده بود وسط خال؛ دقیقا همان کسی را انتخاب کرده بود که حتی دختری به زیاده¬خواهی سوجین هم محال بود دست رد به سینه¬اش بزند. اوضاع هرچند از پیش تعیین شده اما برای سوجین کاملا بر وفق مرادش بود. می¬توانست تا دلش می¬خواهد توی هر جمعی به هر حد و اندازه¬ای خودش را دست بالا بگیرد و به خاطر موفقیت بادآورده¬اش بی¬هیچ دلیلی مغرور باشد.
برای جونگین اما هیچ چیز این اتفاق دلخواه نبود. حتی هوای بار را هم به سختی می-توانست تحمل کند. نگاه¬های پرهوس دوست دختر جدیدش حالش را بهم می¬زد و حس عجیبی داشت؛ هر طرف که سر می¬چرخاند چشم¬های پر از تمسخر سانا را می¬دید، نفسش را روی پوست گردنش حس می¬کرد و آن لحن عذاب آور یکریز توی گوشش تکرار می¬شد. اینکه سانا دوست داشت از دستش خلاص شود، از دست این قرار لعنتی ناخواسته، عذابش می¬داد. کاش فقط همین بود، از نگاه سلطه¬گرانه¬ی طبقه¬ی بالای بار حتی بیشتر متنفر بود. فقط یک مرد می¬داند چه حسی دارد کسی مثل خودت دست و پایت را به زنجیر بکشد و به یک چشم بر هم زدن زندگیت را خرابتر کند.
مینهو اما شبیه کسانی نبود که بین دو نفر جدایی انداخته باشد. هیچ احساسی راجع به این دو نفر نداشت، نه احساس پیروزی و نه احساس عذاب؛ ذهنش بیشتر مشغول به دست آوردن پروژه جدید بود. درست بود که تاوان گرفتن این پروژه را جونگین پس داده بود اما به هر حال مینهو این بازی را راه انداخته بود و در اوج خونسردی برایش مهم نبود سانا یا جونگین هر کدام ممکن است چه احساسی داشته باشند. ولی جو سنگین بار چیزی نبود که درکش نکند. حتی با یک طبقه فاصله هم نمی¬توانست حال و هوای مزخرف آن پارتی خصوصی را تحمل کند. شاید برای همین بود که زودتر از همه از بار بیرون زد، با اینکه خودش به نوعی میزبان به حساب می¬آمد.
جینسو نفهمید چرا مینهو بعد از بر هم زدن رابطه¬ی جونگین و سانا باز به سانا اهمیت می-دهد. از هر نظر سانا یک مهره سوخته بود. اما خب حتما دلیلی وجود داشت که او را هنوز توی این دایره نگه می¬داشت. در دایره¬ی تمام عروسک¬هایی که مینهو کوکشان می¬کرد!
---------------------
سوجین با ناز جلو رفت. نگاهی به اطراف انداخت و بینیش را چین انداخت. زمزمه کرد: بدک نیست.
VOUS LISEZ
About You
Fanfiction[کامل شده] تو دوباره اینجایی، توی بغل من... بازم به هیچی نه نمیگی و مردی که دخترتو ازت گرفتهرو میبوسی، باید اقرار کنم خیلی خیلی از اون چیزی که فکر میکردم سنگدلتری. چطوره منم یکم مثل خودت باشم ها؟ خلاصه؛ سانا بدون هیچ گناهی سه سال جهنمیو پشت سر...