"حفره

81 20 6
                                    


صبح تازه دمیده بود که سرو کله¬ی سوجین پیدا شد. پاشنه¬های میخی¬اش روی پارکت راهروی خانه¬ی بزرگ جونگین صدای بلندی ایجاد می¬کرد، صدایی که دخترهایی مثل او با آن بزرگ شده بودند. فقط یکی مثل او بود که در هر حالی از ظرافت¬های بی¬مورد زنانه دست نمی¬کشید. انتظار نداشت جونگین با ریزه¬کاری¬هایی مثل دستبند نقره، یا عطر شانل و دامن کوتاه و بوت بلند تحت تاثیر قرار بگیرد، ولی این ذاتش بود. او همین طور بزرگ شده بود. شیک، گران و خودخواه؛ جونگین هم انتظار نداشت دوباره این صدای مزخرف آرامش صبحگاهیش را بهم بزند اما انگار سماجت او را دست کم گرفته بود. سوجین این بار با دست پر آمده بود. چشمانش بر خلاف دفعه¬ی قبل دوباره به همان غرور سابق برگشته بود.


جونگین تازه بیدار شده بود. در واقع شب قبل را اصلا نخوابیده بود، فقط دل از تخت کنده بود. با دیدن سوجین اولین چیزی که به ذهنش آمد این بود که او چقدر وقت گذاشته تا اول صبح این¬¬قدر شیک و مرتب باشد؟


سوجین از طرز نگاهش خوشش نیامد. با این حال لبخند کمرنگی زد. جونگین روی میزش نشست و گفت: خب؟


- یه چیزایی فهمیدم.


- چی؟


- انگار خیلی خبرا هست که ازشون اطلاعی نداریم. توی این چند روزی که مینهو و کیبوم ژاپن بودن، تمین و اونیو با یه نفر به اسم فرانکلی ملاقات داشتن، این طور که من فهمیدم یه چیزایی در مورد یه شرکت مد دستگیرشون شده؛ یکی از آدماییم که مینهو باهاش کار می-کرده توی اوساکو مرده، یه زن که هنوز نمی¬دونم دقیقا کی بوده اما این طور که معلومه توی یه مهمونی خصوصی کشته شده، یه سری اطلاعاتم دارم در مورد یه منطقه توی امارات به اسم الریوا، انگار همشون دارن سعی می¬کنن ببینن اونجا قراره چه اتفاقی بیوفته ولی فعلا چیزی نفهمیدن.


جونگین مکثی کرد. نوک انگشتش را روی سطح میز کشید و تکرار کرد: این طور که تو فهمیدی؟!


سوجین لب¬هایش را بهم فشرد. جونگین بلند شد. یک قدم نزدیکش شد. نگاه جدی¬اش را توی صورت او چرخاند و سوالش را کامل کرد: چه طور فهمیدی؟


سوجین پوزخند کمرنگی زد: مهمه؟


- حتما مهمه که دارم می¬پرسم.


سوجین نفسش را پس داد: روی گوشی اونیو یه بدافزار نصب کردم، یه جور شنود.


جونگین یک تای ابرویش را بالا داد: شنود؟!


سکوتی کرد و بعد با لحن معناداری گفت: پس تمام این مدتو حسابی مشغول بودی.


سوجین متعجب نگاهش کرد. چهره¬اش با همیشه فرق می¬کرد. از ایده¬ی شنود خوشش آمده بود، ولی انگار قضیه چیزی بیشتر از این بود: خوبه، واقعا کارت خوب بود. فقط چرا یکم بیشتر روش کار نکنیم ها؟

About YouTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang