part 1

3.1K 146 8
                                    

بيغ بيغ بيغ ...

أش ؟ أش ؟ أشلي ؟ زود باش داره ديرت ميشه ...

-اوه فاك، صداي آزار دهنده ي ساعت ديجيتالي واو و چه خوب ! صداي رو مُخ مامان !

هيچ چيز توي دنياي من درست نيست ، صبح ها تكرار ميشنو من هنوز همونم ... كارايي انجام ميدم ك دوست ندارم ! وانمد هايي ميكنم ك نيستم !

-واي خدا اشلي ؟ تو ك هنوز روتختي ! دارن دير ميشه ... بدو عزيزم ..امروز روز اول از آخرين سال ات تو كالجه! نميخواي ك دير برسي ؟

- مامان كافيه ديگه ... خودم حاضر ميشم ...ميتوني از تو اتاقم بري بيرون ...تو اينطوري بيشتر ب من كمك ميكني !

واو خيلي رو مخه ...چرا تنهام نميزاره ؟؟! هنوزم ب حرف زدن ادامه ميده ! دوباره شروع ب نصيحت هاي تكراري ... با بي توجهي از كنارش رد شدم حوله ي تميز و لباس زيرمو برداشتمو رفتم داخل حمام ...

- واي شِت ...أب داغ ... ميتونم شرط ببندم ك تنها چيزيه ك بهم أرامش ميده ...چشماتو ببند اشلي سعي كن افكارتو خالي و مثبت نگه داري ... أره أره ...

7:00am

-هـي ؟ أش ؟ تو هنوز اون طويي ؟

-هولي شـِت ...آره ...الآن ميام راحتم بزار مام

بايد عجله كنم ...نميخوام دوباره به آقاي كِن التماس كنم ...

شامپوي توت فرنگيمو برداشتمو با سرعت موهامو شستم ...خوب ...مثه اينكه ديگه وقتي براي صابون نميمونه ...

از حمام اومدم بيرون و در كمد لباسمو باز كردم

- واو اشلي ...چه بد ! الان وقت يوني فرم عزيزم ...هاهاها

خوب خوب خوب ضمير بهم ياداوري كرد ...

دوباره اون دامن قهوه اي چهار خونه و اون بلوز گشاد سفيد حال بهم زن ... حداقل ميتونم كفشو كيفمو خودم انتخاب كنم ...أره ... كفش هاي آلستاره مشكي و جوراباي ساق بلنده مشكي ...دوباره دستبند هاي چرميم را به دستم بستم جلوي أينه نشستم ، موهاي قهوه ايه بلندم را به سمت راست بافتم و هِد بند چرميمو به سرم بستم ...

-اوه فك نكنم يكم ريمل و برق لب بد باشه ؟

7:45

واي ديرم شد ... كيفه مشكيمو برداشتو از پله ها دويدم ...اوه راسي خيلي وقته ك از مامانم صدايي در نمياد ...

- بهتر !

براي اولين بار از ضمير خوشم اومد !

درو باز كردم ...

- هي وايسا ! چيزي نميخوري عزيزم ؟

دوباره سرو كلش پيدا شد ..

واي مامان ...مگه من بچه ام ؟ من ديگه تقريبا ١٨ سالمه ! دست از سرم بردار و بزار يكم براي خودم باشم ...اين كار بزرگي نيست !

تا خواست حرف بزنه درو بستمو هـندزفري رو گزاشتم تو گوشمو شروع به راه رفتن كردم ...

از امروز تا ٢٧٠ روزه ديكه ...بايد آدماي لجن صفت داخل كالجو تحمل كنم !

اوه هولي فك ٢٧٠ روزه مسخره و تكراري ديگه !

------------------------------------

اينايي ك تازه شروع كردين تا قسمت ١٥ بايد بخونين تا اصل داستانو بفهمين ، پس عجله نكنين :*

GAME OVER ( persian fanfic)Where stories live. Discover now