قسمت هشتم

349 40 2
                                    


حدودای ظهربه هتل رسیدیم ولی شیواومحمدهنوزنیومده بودن،به شیوازنگ زدم و گفت واسه ناهار بیرون هستن و بدون اونا ناهار بخوریم. به سمت رستوران هتل رفتیم یه لحظه بادیدن امیربالباس راحتی هنگ کردم اخه اون کی لباس عوض کرد من ولی باهمون لباس های صبح رفتم.سرمیزنشستیم و من فکری که از صبح توسرم بود رو بهش گفتم:میگم امیر بعداز ناهار بریم پارک ابی اخه شنیدم پارک ابی اینجا خیلی بزرگ وپرامکانات بریم؟؟
_امکانات چیه بگو دلم اب بازی میخوادولی خوب بچه هابیان به اوناهم بگیم شایدخسته بودن
+ما که الان نمیریم عصرمیریم اوناهم ازخداشونه
_باشه پس میریم
+خوبه
بعداز خوردن ناهار باهم به سمت اتاقارفتیم که امیرگفت برم پیشش فعلا که تنهاییم من ازخداخواسته گفتم میرم لباس عوض میکنم میام.بعداز پوشیدن یه تیشرت وشلوارک مشکی رنگ به سمت اتاق امیر رفتم چون در باز بود راحت رفتم تو که دیدم امیر یه کنترلر(دسته)Ps4دستشه و یکی کنارش ومنتظرم که برم باهاش بازی کنم .خوب مثل اینکه این هتل همه چی داره منم رفتم کنارش نشستم وشروع به بازی کردیم سروصدامون اینقدبلندبود گفتم الان میان بیرونمون میکنن ولی به هیچ جامون نبود2به1من جلوبودم اخه من که بیشتروقتم بازی میکردم خوب بایدهم بهتر باشم
_گللللللللل
خوب مساوی شدیم بهش نگاه کردم ومحو اون صورت خندون شدم خدایاا چرا اینقدر جذابه شده توچشمام، به خاطرحواس پرتیم چند ثانیه بعد دوباره امیر گل زد و منم حواسم جمع شدولی توپ که دست بازیکنای امیرافتاد رفتم جلوش ایستادم ومسخره بازی دراوردم اون هم که میخواست منو کنار بزنه ولی من سرو صداکردم ونرفتم کنار یهو امیر دسته رو ول کرد و منو ازپهلوهام گرفت وخوابوند رو زمین وشروع به قلقلک دادنم کرد منم که حسابی قلقلکی بودم واون ازنقطه ضعفم استفاده کرد باخنده داشتم بهش میگفتم که بس کنه وغلط کردم
+امییییرررر
ودوباره خندیدم که حس کردم هیچ کاری نمیکنه بهش نگاه کردم دیدم محوصورتم شده وداره بهم نگاه میکنه.چقدحالت چشماش قشنگه وقتی بهم نگاه میکنه حرکت یه چیزی رو حس کردم که دیدم دستش که رو پهلو راستم مونده داره یواش حرکت میکنه وانگارنوازشم میکنه حس خیلی خوبی بهم میدادانگار که یه چیزشکستنی ام، باصدای قفل ودستگیره در به خودمون اومدیم وزود نشستم امیرهم سرجاش درست شدمحمد بود که زده بود توچشم چرونی ما اگه محمدنمیومدچی میشد؟؟باصدای سلام محمدبه خودم اومدم
×سلام واییی خوب شدنیومدین پاهام قلم شداینقدراه رفتم شایان مارمولک خوب میدونی خواهرت چطوریه هااا
+خیلی هم دلت بخواد باخواهرم بری بیرون
صدای زیرلبی امیر رو شنیدم که گفت:معلومه که دلش میخواد،بلندشدم و باهاشون خداحافظی کردم وبه امیر گفتم که به محمدبگه کجامیخوایم بریم رفتم سمت اتاقمون ودر زدم که شیوا در رو باز کرد بعداز اینکه همه خریداش رو نشونم داد بهش قضیه پارک ابی رو گفتم و خودمو رو تخت انداختم که بخوابم
💫💫💫💫💫
ساعت حدودای4 عصربودکه بیدارشدم و دیدم شیوااماده نشسته روبروم چشامو مالیدم که دیدم واقعا امادست وبهم گفت:عصرت بخیرداداش یالا اماده شو بریم دیگه من به محمد وامیرگفتم اوناهم دارن اماده میشن
+تواصلا استراحت کردی؟؟
×نه بابا حالا یه هفته اومدیم مسافرت همش بخوابم بعدش هم تومیدونی که من عاشق هیجانم زود اماده شدم که زودتربریم وبیشتربازی کنیم
دستاموبه حالت تسلیم بردم بالا و بعدگفتن باشه هرچی توبگی به سمت توالت رفتم.بعداز پوشیدن تیشرت کرمی رنگ وشلوار جین تیرم باهم به سمت اتاق امیراینارفتیم که دیدم اوناهم اماده زدن بیرون و باهم سمت خروجی هتل رفتیم وسوارماشین اژانس شدیم.حدود نیم ساعت بعد به پارک ابی رسیدیم که واقعا ازبیرون قشنگ و بزرگ به نظرمیومد.اسم پارک وایلد وادی بود.سمت ورودی پارک رفتیم که اولش قد رو ازمون پرسیدن و امیر گفت مثل اینکه ورودی رو براساس قدمیگرن. وارد شدیم وباگزاشتن لباس ها و وسایلمون درون کمدی که دادن به سمت وسایل بازی رفتیم اولین چیزی که به چشممون خورد صف طولانی سرسره سقوط ازاد بود و واقعا ارزش اینکه تو صف وایسیم رو داشت بعدازیکم وقت گزروندن نوبتمون شدیکی یکی باید جدامیرفتیم اولش محمد رفت بعد شیوا رو فرستادیم نمیدونم چراشیوا ازاون 40 درصد دخترابود که عاشق هیجان وارتفاع بود.بعدشیوا من رفتم به بالای سرسره که رسیدم، دوتا اتاقک کوچیک دیدم و واردمحفظه سمت راست شدم.مسول اونجا بهم گفت اول دستاتو جمع کن بعدازاون به وضوح صدای تپش قلبم رو میشنیدم تابه خودم بیام زیرپام خالی شد وسقوط کردم فکر کنم همه جای پارک صدام شنیده میشد حدود 120 متر سقوط کردم وقتی به پایین رسیدم لرزش پاهام رو به خوبی حس میکردم بعداز ثانیه تونستم به سمت شیوا ومحمد که درحال خندیدن به من بودن رسیدم و یه پس گردنی به هرکدوم زدم به سرسره نگاه میکردیم که امیررسیدپایین وبهمون ملحق شد واقعا تجربه عالی بود.تصمیم گرفتیم به سمت تنتروم الی بریم اونجا میتونستیم 2نفره یا4 نفره سوار یه قایق بادی بشیم.باهم دیگه سوار یه قایق شدیم و تیوپ باسرعت زیادی راه افتادصدای دادمون گوش خودمون رو کرمیکرد تو راه سه بارگرفتارگرداب شدیم که حس غرق شدن به ادم دست میده اخرش توی یه استخر پرت شدیم و اونجا یکم تو تیوپ نشستیم واستراحت کردیم. یه برج تو پارک بود که مثل اینکه سرسره داشت من دوست داشتم سواربشم ولی بچه ها گفتن میخوان برن رستوران پارک تایه چیزی بخورن تو این بازی باید 2نفره یا5 نفره سوار شد واسه همین رومو کردم سمت امیر:امیییرررر بیا بریم باهم سوار بشیم بزار شیواومحمدبرن رستوران ماهم پشت سرشون میریم بچه نیستیم که تو دلت میاد بهم نه بگی امیدم توییی بریم؟؟
_باشه باباا یکم نفس بگیرخفه نشی بلندشوبریم
باهم به سمت برج سورج رفتیم و سوار یه تیوپ 2نفره شدیم من که جلونشسته بودم محکم دسته های تیوپ رو گرفتم و امیر داشت واسم کری میخوند که ترسوهستی
بعد ازچندثانیه تیوپ راه افتاد و صدام بلندشد،به پیج پرشتاب اول رسیدیم محکم خودم رو به سینه امیرچسبوندم اون هم که ترسم رو حس کرده بوده دستش رو دور شکمم حلقه کرد باحس دست امیر دوست داشتم محکم دستش رو بگیرم ولی از یه طرف ترسم باعث میشد نتونم دسته تیوپ رو ول کنم صدای دادم باحمایت امیر کمتر شد و دراون لحظه ارامش رو حس کردم بعداز یکم پیچ وتاب دیگه توی یه استخر اب پرت شدیم و بعداز بیرون اومدن ازاستخر به سمت رستوران رفتیم که دیدیم شیوا ومحمددرحال خوردن پیتزان مثل اینکه اینجافست فودی هم داره ماهم کنارشون نشستیم ومن حسابی از برج تعریف کردم باصدای امیر سرم رو به سمت بر گردوندم:اره خیلی خوب بوداگه گوشم کر نمیشد
بعدش خندید
+ههههه من اصلنم نترسیدم فقط واسه اینکه ساکت نباشیم داد زدم
_اره هرچی توبگی اصلا تو پسرشجاع
بعد یکم گپ و گفت به سمت چندتا وسیله بازی دیگه رفتیم و دیگه حدودای نیمه شب از پارک خارج شدیم.

Feel me(مرا احساس کن)Where stories live. Discover now