قسمت نهم🔞

483 38 3
                                    


باتنه هایی که امیر به بقیه میزد به سمت ورودی رفتیم و ازکلاب خارج شدیم امیربدون توجه به من و تقلایی که میکردم تادستم رو از مشتش بکشم بیرون وارد کوچه تاریک پشت کلاب شدو محکم من رو به دیوار کوبوند:اگه نمیرسیدم میخواستی چیکارکنی،اجازه بدی لباتو ببوسه بعدش چی؟میرفتی بهش میدادی هااا؟؟
من ساکت داشتم بهش نگاه میکردم انگار هنوز تو شُک بودم و متوجه حرفاش نمیشدم.
_تو که گفتی خوشت نمیاد پس چی شد؟؟خوب شد دیدم اومد دنبالت وگرنه تو که از خدات بود،ها چرا لالمونی گرفتی الان پیش من موش شدی؟؟
با حرفش به خودم اومدم و با دستام محکم تخت سینش زدم و به عقب هلش دادم که یک قدم ازم دور شد
+اولا من تو شُک بودم و حتی اگه تو نمیومدی هم نمیزاشتم کاری بکنه دوما حتی اگه میخواستم بهش بدم هم به تو هیچ ربطی نداره فهمیدی بهت ربطی نداره بدن خودمه دوست دارم دستمالیم کنن بهت مربوط نیست.
باگفتن این حرفا  میخواستم ازکنارش رد بشم ولی اون با گرفتن مچم دوباره منو به دیوار کوبوندو دستام رو بایه دستش گرفت تابخوام باپام بزنمش منو با پاهاش قفل کرد ولباش رو روی لبام فشرد بااحساس اون دوتا تکه گوشت نرم وداغ جریان خون تو بدنم سریعترشد و صدای ضربان قلبم تو سکوت کوچه پیچیدلباش رو اروم حرکت داد ولب بالاییم رو مکید میخواستم همراهیش کنم ولی با بویی که حس کردم شروع به تقلا کردم،اون مست بود بوی الکل تند وتیز میرفت تو بینی اونقدرمست بودکه نمیفهمید چیکار میکرد مطمنم فردا هیچی یادش نیست با کفشم یه لگد به ساق پاش کوبیدم یکم که بدنش شل شد از زیر دستش سر خوردم و وبا قدمای بلند  راهم رو به سمت خیابون کج کردم که برم هتل صدای امیر رو ازپشت سرم میشنیدم که داشت صدام میکردنمیخواستم بیاستم ولی چون اینجاغریب بودیم ایستادم و اون گفت که میره محمد رو صدا کنه تاباهم بریم دو قدم ازم دورشد که وسط خیابون ایستاد و گفت:《خوشت اومد نیومد حسی داشتی نداشتی ولی برای من بهترین بوسم بود》
با گفتن حرفش به سمت کلاب رفت و من  تو کف حرفش موندم ولی خوب اون مست بود و هیچی از کاراش نمیدونست دیگه من میدونم امیر بدمسته و تو حالت مستی هرکاری بکنه وهرحرفی بزنه فرداش یادش نمیاد پس باید بیخیال این بوسه و حرفاش بشم،خوب با خودم که رودربایسی ندارم منم از اون بوسه خوشم اومد حس اون لبای گرم توی واقعیت خیلی بهتر از حسشون تو رویا و خواب بود و با حرفایی که زد خوشیم تکمیل شد ولی باید این احساسات واین حرفا رو تو دلم قایم کنم حتی فردا به روی امیر نمیارم که چی شد.با امدن بچه ها و اژانسی که عثمان گرفته بود به هتل رفتیم بعداز رسیدنمون مستقیم با دیدن شیوا واطمینان از حالش به سمت تخت رفتم و خوابیدم.
صبح با صدای اب از خواب بیدارشدم هنوز هنگ بودم که دوباره تصاویر و صحنه های دیشب امد تو ذهنم، سرم رو تکون دادم تا این افکار بپره و چون نمیخواستم ذهنم درگیر باشه بابیرون اومدن شیوابه سمت حموم رفتم و وان رو از اب ولرم و شامپو شکلاتی پر کردم وتو کف دراز کشیدم تا بدنم از کوفتگی وبدخوابی دیشب خلاص بشه. با صدای شیوا که گفت میره  رستوران بهش باشه گفتم و سرم رو به لبه وان تکیه دادم،دوباره صحنه های دیشب و تصاویر خوابی که دیدم بهم هجوم اورد با فکر به بوسه دیشبمون داغ کردم و
مثل امیر که با دستاش بدنم رو نوازش میکرددستام رو روی بدنم کشیدم زیر شکمم نبض گرفته بودو حسابی تحریک شده بودم دستم به سمت پایین شکمم رفت والتم رو که بلندشده بود لمس کردم ،صدای نالم با تصور امیر و لباش که رو بدنم میکشید بلند شد،دستم رو به صورت حلقه وار دور التم بالا و پایین میکردم،کمرم از دیواره وان جدا شدو سرم رو به عقب بردم،با فکر کردن به جوری که دیشب پاهام رو با پاهاش قفل کرده بود و لگنش رو بهم میمالید و الت نیمه تحریک شدش به انفجار رسیدم و بعداز یکم بالا و پایین کردن دستم همراه با یه ناله عمیق یه جریان شیرین تو بدنم راه افتاد و به کام رسیدم.به وان تکیه دادم تا یکم حالم خوب شه وتازه به عمق ماجرا پی بردم،من همین الان بافکر به بهترین دوستم با فکر به امیر خودارصایی کردم و شاید بهترین خودارضایی عمرم بود.....

Feel me(مرا احساس کن)Where stories live. Discover now