song : i need some sleep by Eels
نوای اعتراض جغدهای نحس زیر نور مهتاب در بین خش خش کهنه برگ های کشیده شده روی آسفالت محو میشد و در نهایت به گودال سکوت میرسید.
و این صدای آشنا نخستین نماد سلطنت تاریکی بود!
زمان اون فرا رسیده بود که که نجوای زوزه های باد تبدیل بشه به فریاد های سوزناک و دردآمیز...
وقت اون بود که دنیا حریری سیاه به رنگ پرهای کلاغ های نحس به تن کنه...!
وقتش بود که ماه سفید دلربا به واسطه لکه های خاکستری نقش بسته روی ذاتش ، پلید بودنش رو به رخ دنیا بکشه...
وقت نواختن نوت های پیانویی از جنس ناله و درد بود...
و همه اینها یعنی درست توی همین لحظه از تاریخ دردآلود وقت بیداریه...!
چشم هاش رو باز کرد.درست همون چشم هایی بودند که امروز صبح باز شدند، با این تفاوت که تعداد رگه های قرمزی که عنبیه ی درخشانش رو احاطه کرده بودند بیشتر و عمیقتر شده بود.
فورا از جا بلند شد.لباس های سرتاسر مشکیش رو به تن کرد و توی آینه به اندام خودش نگاه کرد و لبخند کوتاهی زد که آینه به خودش لرزید.
آیا اینها همون لباسهایی بودند که هفته پیش تو خاکسپاری پیرمرد مهربان گلفروش پوشیده بود؟
این منحنی پر شیطنت روی لب هاش همون شبیه به همون لبخند غمزده ای بود که وقتی گل های رز مشکی و سفید روی تابوت اون مرد پیر میگذاشت به لب داشت؟
به راستی چه کسی سبب کوتاه کردن دست اون مرد بی الایش و مظلوم از دنیا شده بود؟
در کمدش رو با صدای گوش خراشی باز کرد.به روغن کاری احتیاج داشت تا دیگه کمتر صدای کشیده شدن چنگال های تیز پیرزن پتیاره و جذامی روی تخته سیاه رو بده.
اما این صداها گوش خراش تر از صداهایی که قرار بود تا چند ساعت دیگه بشنوه نبود.
به برق برنده ای که از وسایلی که توی قفسه کمدش ساطع میشد نیشخند پررنگی زد.
شاید درخششون اندازه پلاک نقره ای گردنبند مقدسش نبود ولی قطعا جذابیتشون چند برابر اون تکه کوچک فلز بود.شاید هم فقط خودش اینطور فکر میکرد.
مردم برای عبادت خدا به شمع ،کتاب و هزارتا نماد و سمبل بیخود دیگه نیاز داشتند ،اما این درحالی بود که ابزار کار اون توی لبه ی باریک یه چاقوی تشنه خلاصه میشد.
ساکت،اروم،دردناک
گیلاس روی میز رو برداشت و مقداری از مایع قرمز رنگ بطری که توی کابینت گوشه اشپزخانه گذاشته بود پر کرد.
تلخی همیشگیش توی گلوش ریخته شد و فورا ضربان قلبش رو بالا برد.تلخ بودنی که با مزه شراب دبشی که هرروز میخورد فرق داشت.
YOU ARE READING
FORGET
Fanfictionبه راستی فراموشی چیست... گرفتن یک انسان از خاطرات یا متلاشی کردن لحظات تعفن آمیز و درد منشانه در حیات همان انسان ؟ آیا فراموشی از دست دادن مرور شگفتی بال های پروانه یا عطش سقوط در اتمسفر عشق است؟ حقیقت فراموشی چیست؟ غیر از این است که حقارت زمان را...