song :Waves of the Danube
بافتن رویای مشترک یعنی من طنابی ضخیم میشم و میرم بین دستای زخمیت و تو من رو برای زیباتر شدن ، بارها و بارها میشکافی و دوباره گره میزنی.درد داره ولی تهش ما رویای بافته شده ی مشترکی برای خودمون داریم!
🔞
وقتی از قفسه دیسک مورد علاقش رو پیدا کرد لبخند پیروزمندانه زد.
با توی دست نگه داشتن امواج دانوب به سمت هری برگشت.هری منتظر بود. وقتی سوزن گرامافون رو بلند کرد هری دستی به بازوی لختش کشید . داشت سردش میشد.بارون اون بیرون دوباره شروع به باریدن کرده بود.
وقتی اون سمفونی مشهور توی فضای خونه پخش شد زین از اون فاصله نگاهی برانداز کننده به هری کرد و به خودش اعتراف کرد سیلقه ی خوبی توی انتخاب لباس داره.به آرومی جلو رفت و دستشو روی پهلوی هری گذاشت ، به لرز دستاش توجه نکرد شاید رقصنده ی چندان خوبی نبود اما تکون دادن بدنت کنار معشوقه ات به مهارت آنچنان خاصی نیاز نداره.کافیه بزاری غریزه ها آزادانه کار خودشونو بکنن.
هری برای یک لحظه سرشو عقب برد تا سرشو تکون بده و موهای بلندش از جلوی صورتش کنار برن.پاهاشون جفت هم شدن. ثانیه های ابتدایی موسیقی بود.هری خیال میکرد بین موج های دریا داره تکون میخوره.خودشو رها کرد . دست زین رو گرفت و با اون لباس سفید چرخی زد و زیباتر از همیشه درخشید.زین دستشو کشید و هری رو توی بغلش انداخت. سرشو روی شونه ی خودش گذاشت و دست هری از پشت کمرشو گرفت.
زین: شب خوبیه...
هری :همه ی شبایی که پیش هم بودیم خوب بودن...
زین : از سکوت شب خوشم میاد ...
هری : من همه ی زندگیم توی سکوت بوده...شب و روز نداشت هیچوقت
زین : هیچوقت از بچگیت بهم نگفتی...
هری پوزیشنو عوض کرد.کمی فاصله گرفت و دست راستشو توی دست چپ زین قفل کرد و با اطمینان گفت : رقص معروف دیو و دلبر رو دیدی؟
زین : من میترسم پام گره بخوره و هردومون بیوفتیم...
هری : کسی جز ما اینجا نیست زین... بیوفتیم باز بلند میشیم. مگه نه؟
زین همکاری کرد و دستشو روی شونه ی هری گذاشت و در تقابلش هری پهلوشو چسبید.
حالا راحت تر میتونستند توی چشمهای هم نگاه کنند اما به محض اینکه ملودی به اوج خودش نزدیک تر میشد برق رفت.
آتش شومینه بود که به نیمه روشن نگه داشتن فضا کمک میکرد.
زین :درون تاریکی عریانیست...
هری: این چیه؟
زین : یه جمله که یادم اومد.
هری زین رو بیشتر طرف خودش کشید و بیشتر به سمت وسط اون پیست رقص فرضی رفتند.
YOU ARE READING
FORGET
Fanfictionبه راستی فراموشی چیست... گرفتن یک انسان از خاطرات یا متلاشی کردن لحظات تعفن آمیز و درد منشانه در حیات همان انسان ؟ آیا فراموشی از دست دادن مرور شگفتی بال های پروانه یا عطش سقوط در اتمسفر عشق است؟ حقیقت فراموشی چیست؟ غیر از این است که حقارت زمان را...