song : blood sweet and tears by BTS
تعجب تمام چیزی بود توی چشمهای زین پرسه میزد. از پس بزاقی که با صدا قورت داد صدای تپش قلبش رو میشنید که انگار مشتاقانه منتظر این لحظه نشسته تا سینه اش رو بشکافه و بیرون بیاد .
زیبا شد...!
حالا چاشنی اضطراب هم به آرومی به وجودش اضافه شد؛
و از همه مغموم تر مسیر نگاه هری به پشت سرش بود که روی وحشت زین سایه انداخته بود و زین هر چقدر زور میزد معنایی رو از بینشون بیرون بکشه چیزی دستگیرش نمیشد.
به زحمت گردنش کمی رو چرخوند اما قطره ی شور عرقی که روی شقیقه اش میغلتید وارد چشمش شد و مجبور شد فورا با استینش پاک کنه.
تک نگاهی نامطمئن به هری انداخت که هنوز به صورت زین نگاه نمیکرد و اخم هاش هر لحظه بیشتر توی هم گره میخورد. یک ضرب روی پنجه پا چرخید تا بدنشو به اون سمت برگردونه اما هری به سرعت نور ازش فاصله گرفت و و به همون سمتی که نگاه میکرد جلو رفت و ناگهان دوزانو روی زمین نشست و زین توی غبار رفتنش از حرکت باز ایستاد.
رشته افکار بافته شده ی عجیب و تخیلی مغزش داشت بلند تر میشد .
بدون تحلیلی پاشو بلند کرد . به هری یک قدم نزدیک شد. چند قدم دیگه رو هم برداشت و حالا میتونست حضور پشمالوی چیزی رو بین دست های بزرگ هری ببینه.
خدای من. قسم میخورد حاضره یه خوناشام کثیف یا یه هیولای شرور از بین دست های هری بیاد بیرون اما اون چیزیکه فکرشو میکنه نباشه.
مسخره بود اگر بقیه بفهمن به خاطر یه گربه کوچولوی پشمالوی خوشگل مجبور شده بود این حجم ترس رو به جون بخره؟!
هری با کمی تاخیر سرش رو بالا گرفت و به زین که هر لحظه ازش انتظار میرفت از اون گربه بدتر پنجول بکشه و ویترین صورت هری رو پایین بیاره خیره شد.
هری : فقط یه شوخی بود...!
خنده تصنعی به ریختش اضافه کرد و خواست اسم زین رو صدا بزنه اما اعتراض بی موقع اون کیتن که پنحه هاش به خاطر شیطونی رنگی شده بود و به رنگ سرخ دراومده بود بلند شد و باعث نرم شدن قلب هرکس که اطرافش بود میشد. طرح خاکستری یکدست و موهای نرم و براقی که هری برای شوینده اش پول زیادی خرج کرده بود باعث میشد دست ها برای لمس این زیبایی بی قرار بشن.
اما زین هم مهارت های خودش رو داشت .میتونست بعضی چیز هارو از دل انسان ها بیرون بکشه . اقرار بعضی احساسات . اما وقتی موضوع احمق تصور کردنش توسط دیگران میشد خوب بلد بود ماهیت موضوع رو عوض کنه.
زین : یعنی میخوای باور کنم یه گربه تونسته از یه قوطی آلومینیومی رد بشه و دستهاش رو به رنگ سرخش داخلش آغشته کنه؟
YOU ARE READING
FORGET
Fanfictionبه راستی فراموشی چیست... گرفتن یک انسان از خاطرات یا متلاشی کردن لحظات تعفن آمیز و درد منشانه در حیات همان انسان ؟ آیا فراموشی از دست دادن مرور شگفتی بال های پروانه یا عطش سقوط در اتمسفر عشق است؟ حقیقت فراموشی چیست؟ غیر از این است که حقارت زمان را...