18

131 34 92
                                    

Song: mr.sandman by syml

پارت هارو دقیق بخونید و ووت و کامنت فراموش نشه چون سرعتو زیاد کردم و میخوام زودتر به جاهای مهم برسیم.

آخرین لحظات قبل از اینکه روشنایی به خونه برگرده هری با وحشت زین رو صدا کرد و سوزش گلوش اونوبه سرفه ی وحشتناکی انداخت . وقتی از شدت ترس بی حال شد و چیزی تا سقوطش نمونده بود همون دستی که با لمس شونه اش هری رو دچار حملات پنیک کرده بود هری رو محکم در آغوش گرفت و نذاشت روی زمین بیوفته!

هری به خوبی اون بوی خنک و تلخ رو میشناخت. دست انداخت و تیشرت زین رو بین انگشتاش فشرد تا جاییکه ناخن هاش از شدت سفیدی رو به بی حس شدن میرفت خودشو توی همون نقطه سر پا نگه داشت.

هری : لعنت بهت، لعنت بهت زین داشتم میمردم، اینبار واقعا داشتم میمردم. وای روح از بدنم رفت. وای قلبم...

با نفس های منقطع شده و بریده بریده حرف میرد و سینه اش به سختی بالا پایین میشد.زین اصلا قصد ترسوندن هری رو نداشت اما به محض اینکه صدای در رو شنید اون جعبه رو روی تخت رها کرد و از اون چند پله ناچیز تا طبقه ی پایین گذشت اما ناغافل برق رفت. این جور حوادث توی این خونه ی قدیمی ساخت زیاد پیش میومد خصوصا زمان هایی که بارون بی وقفه میبارد .

زین : فاک به من بازم گند زدم.خب؟ فاک به من.

دستشو نوازش وار پشت کمر هری کشید و چند دقیقه ای توی بغل خودش نگه داشت اما براش عجیب بود اون بیرون کیه که همچنان به در میکوبه. از زیر شونه ی هری گرفت و تلو تلو خوران به سمت صندلی چوبی محرکی که کنار گرامافون بود بردش.

نگاهی پر حرص به آیفون که کاملا خاموش شده بود کرد و زیر لب فحشی داد.درو باز کرد و توی حیاط عربده زد : کیههههه؟؟ جوابی نگرفت.

دودل بود برای فاصله گرفتن از هری اما قبل از اینکه بره ببینه چخبره برای هری یه لیوان آب خنک ریخت و دستش داد.

کفششو از جلوی در برداشت و نگاه کرد چطور در عرض ده دقیقه تمامش پر آب شده.کفشو برگردوند و با انزجار چشم گرفت از ریختن اون گل و کثافت روی زمین.

از شدت بارون کاسته شده بود اما این فکر برای یک ثانیه از ذهنش عبور کرد با فهمیدن فوبیای هری نسبت به تاریکی اگر دوباره برق بره و هری اون تو تنهاست چه فاجعه ای در راهه! برای همین طول حیاط رو سریع طی کرد و با عجله دستشو انداخت به زنجیر پشت در . سکوت، سکوت سکوت.

به محض شناختن اون صورت آشنا در حالیکه آب از سر و روش چکه میکرد و دو نفر دیگه کنارش که یکیشونو کمی قبل تر ملاقات کرده بود آه از نهادش بلند.

زین : داداش!

هری سرشو تکیه داده بود و کم کم آب خنک داخل لیوان رو سر میکشید.با صدای زین از جا بلند شد و گوشه ی پرده رو کمی کنار زد.هرچند با اون حریر نازک احتمال دیده شدنش صد در صد بود اما باید میدید زین چرا انقدر لفتش داده.

FORGET Where stories live. Discover now