Song : sorry by justin bieber
"تبدیل لیمو به لیموناد ؛ تبدیل کردن عقاید و امیال غیر قابل قبول به عقاید و امیال جامعه پسنده که معمولا به شکل فعالیتهای خلاقانه شکل میگیره."
_به نظر میاد هیچی بعد از این خوب پیش نره.
صدای پدرش بود. با حس حضورش در کنار خودش چشم از صفحه ی خبر تیوی گرفت و به اون مرد خیره شد .از پس تمام بی خوابی هاش سردرد عجیبی تمام عصب های مغزشو گرفته بود و انگار قصد نداشت برای لحظه ای دختر رو تنها بزاره.
نامحسوس دستی به شکمش کشید و زیر بار سنگین نگاه همیشه پر جذبه ی پدرش از مبل بلند شد. اما به محض اینکه خواست از کنارش رد بشه مچ دستش توسط دستای اون مرد قفل شد.
_رنگت پریده جسیکا...
جسیکا لباشو کمی مرطوب کرد و سرشو کمی بالا گرفت.
جسیکا: سرم درد میکنه...خوب میشه!
اما پدرش مصرانه در تلاش بود تا از زیر پوسته ی بی خیال دخترش اون نگرانی عمیقی که چشمهاش فریاد میزندن رو کشف کنه و چیزی که مغز بد بینش حس میکرد ازش پنهان شده رو از زبونش بیرون بکشه.
سایمون: برای اونا نگرانی ؟
جسیکا دوباره نگاهی به مچ دستش کن شروع به سرخ شدن کرده بود انداخت و مچ دستشو به عقب کشید اما زور کافی نداشت.
جسیکا: کی منظورته ؟
پدرش فشاری به دستش وارد کرد و با تکون دادن به مبل اشاره کرد.
سایمون: بیا بشین باید راجب یه چیزایی صحبت کنیم.
جسیکا چاره ای جز پذیرفتن حرف پدرش نداشت. پدر لعنتیش.
به محض اینکه مقابل پدرش نشست شروع کرد به ور رفتن با گوشه ی جدا شده ی ناخنش که تا حد امکان نخواد با اون مرد چشم تو چشم بشه.
جسیکا: خب ؟
سایمون نفسی گرفت ، به جلو خم شد ، با برداشتن کنترل و کم کردن صدای تیوی گلوشو صاف کرد.
سایمون: دیگه نمیخوام!
قبل از اینکه دخترش ازش بخواد شفاف تر صحبت کنه دستشو بالا اورد
سایمون: تا حرفام تموم نشده نمیخوام چیزی بگی....
با گرفتن نفسی ادامه داد : دیگه نمیخوام اطراف پسرشون ببینمت.!
دنیا دور سر جسیکا چرخید. این مرد چی میگفت؟
بی طاقت خواست مداخله کنه که با اخم پدرش مواجه شد . با شدت بیشتری شروع کرد به کندن ناخنش و ثانیه ای بعد شروع کرد انگشتشو به دهان برد و شروع کرد به جویدن...
سایمون: اونقدر احمقن و عقب افتادن که زودتر به فکر یه دوربین نیوفتادن تا خبر همه چیزو بهشون بده. میدونم اونا چقدر مشتاقن تا با ما نزدیکی بیشتری پیدا کنن. میدونم که دوستی معاون رئیس جمهور برای اون مرد ، چی بود اسمش؟
YOU ARE READING
FORGET
Fanfictionبه راستی فراموشی چیست... گرفتن یک انسان از خاطرات یا متلاشی کردن لحظات تعفن آمیز و درد منشانه در حیات همان انسان ؟ آیا فراموشی از دست دادن مرور شگفتی بال های پروانه یا عطش سقوط در اتمسفر عشق است؟ حقیقت فراموشی چیست؟ غیر از این است که حقارت زمان را...