Song : one kiss by dua lipa
and boome naghashi by wantons🔞
دروغ همه چیز را خفه میکند ، از جا میکند و بر طناب تاریکی می آویزد. درونش هزاران پیله است و من تماشاگر نمای این وارونگی. آیا تو تشویش پروانه شدن نداری؟
هری با رخوت ، دست زین رو از گونه اش برداشت ، پلک فشرد و با دمی عمیق گفت : فقط شوخی کردم.
و صدای یکه خوردن زین به گوش خودش هم رسید. لبخندی دندون نما زد و سری از روی تاسف تکون داد.
با برداشتن قدمی به عقب تصمیم گرفت از زین فاصله بگیره اما ، با دست های بی جان زین که شکمش رو احاطه کرد ، فرصت حتی یک سانتی متر دور شدن رو هرگز پیدا نکرد.
زین : ترسوندی منو.
هری به آستین زین چنگ انداخت و کمی بدنش رو ریلکس کرد تا محکم بودن زین رو ، وقتی درست پشت سرش ایستاده بود و نفس های داغش رو روی گردنش پخش میکرد ، حس کنه.
هری: مثل من... ، مثل هربار که بدون اینکه انتظارشو داشته باشم با جای خالیت روبه رو میشم و ترس میوفته به جونم!
به دست زین نگاه کرد. با کمی فشار حلقه ی دستای پیچیده شده به اطراف شکمش رو شل کرد. برگشت و با نگاه معناداری چشمای زینو پیدا کرد و بهش خیره شد.
هری :مثل هربار که کاری از دستم برنمیاد جز منتظر موندن برای اینکه برگردی...
زین : هری تا به حال بهت گفتم چقدر از پیدا کردنت خوشحالم؟
هری: خوبه. چون من همیشه گم شده ترینم تا وقتی یکی پیدام کنه!
زین با فضای سنگین شده ی بینشون هیچ جوره راحت نبود. با به خاطر اوردن چیزی به زیر آینه اشاره کرد. همونجایی که سه پایه و کیف ابزارش رو سپرده بود.
هری با کنجکاوی مسیر نگاهشو دنبال کرد و خیلی زود شستش خبردار شد .
هری : پیکاسو، وقتشه وسایلت رو بچینی.
زین لبخند محوی زد و دستشو به مچ دست هری نزدیک کرد و بالا اورد. بوسه ای روی انگشتاش زدو گفت : چشم قربان. اما... همون زین کافیه.
چشمکی حواله کرد اما صدای ناگهانی لوسیفر ازپشت سر باعث شد زین کمی تکون بخوره.
هری با خنده گفت : برو بچین تا غذای لوسیو بدم بیام.
زین نگاهی به سرتاپای هری انداخت و محسوس لیسی به لبش زد: با همین حوله میخوای تو خونه بچرخی؟
هری که با بی میلی فاصله میگرفت بدون نگاه به پشت سرش گفت : نظر منو اگر بخوای ، حتی همین یه تیکه پارچه ی مزاحم هم زیادیه .
و همون لحظه ی صدای پرت شدن چیزی روی زمین رو شنید و از هول شدن زین خنده ای بی صدا کرد. کیف میکرد میتونه دوست پسرش رو به هیجان بیاره و همین هم باعث میشد خون توی رگاش با شدت بیشتری بجوشه.
YOU ARE READING
FORGET
Fanfictionبه راستی فراموشی چیست... گرفتن یک انسان از خاطرات یا متلاشی کردن لحظات تعفن آمیز و درد منشانه در حیات همان انسان ؟ آیا فراموشی از دست دادن مرور شگفتی بال های پروانه یا عطش سقوط در اتمسفر عشق است؟ حقیقت فراموشی چیست؟ غیر از این است که حقارت زمان را...