6

178 60 33
                                    

song : you were good to me by zucker



گاهی بریدن دست با لبه ی نازک کاغذ به قدری سریع اتفاق میوفته که متوجهش نمیشی و نشونه ای از خونریزی نداری. بعد ها وقتی داری از دستت استفاده میکنی سوزشی رو احساس میکنی که تورو به خودت میاره.

توجهت به سمت اون خراشیدگی جلب میشه و با قرار دادن یک تیکه چسب روش، از اون زخم محافظت میکنی.

اما گاهی هم لبه ی تیز کاغذ روی پوستت طوری پیش میره که تو خودت اون بریدگی رو میبینی و فورا دستت رو پس میکشی اما دیر شده.

اون خراش کار خودش رو کرده و پوستت ملتهب شده و شاید کمی خون از اون شیار بیرون بزنه.

اما چیزی که مسلمه اینه که فرقی نداره متوجه باشی یا نه، زخم همیشه زخم باقی میمونه حتی اگر ازش متنفر باشی یا بخوای به شکل دیگه ای درش بیاری.



غیر ممکن پیش از این فقط یه کلمه بود اما حالا توی زندگی هری و زین به وقوع پیوسته بود. اون چه جور قدرتیه که از بدن کسی که با دنده های اسیب دیده و یه تصادف که ممکن بود به مرگش ختم بشه بروز میکنه و انچنان همه رو حیرت زده میکنه؟ چه قدرتی تونسته بود اون دختر رو از جاش بلند کنه که حالا اون دختر بی دفاع یه جایی بیرون از ستون های این بیمارستان نفس بکشه؟ بدون اینکه فکر کسی به سمت پنجره ی بزرگ و احتمال های  خطرناک پیرامونش بره همگی منتظر بهبودی دختر بودن اما حالا به سادگی همه چیز خراب شده بود...

افسری که جلوی در بیمارستان بود قدم توی راهرو گذاشت و پرستار فورا اون مرد رو از جریان پیش اومده مطلع کرد. پزشک بیمار هم بیرون اومد و با فهمیدن جریان اتفاقات نظرش این بود که اون دختر نمیتونه به سادگی از جاش بلند شه. یه چیزی این وسط سر جای خودش نبود.

حینی که هری سعی میکرد انگشت های یخ زده اش رو از دور بازوی زین بیرون بکشه، زین به سمتش برگشت .نفس گرمشو توی صورت سرد و رنگ پریده ی هری خالی کرد . لبخند میزد. همه چیز به اشتباه ترین وجه ممکن پیش رفته بود و حالا زین لبخند میزد !

دو دست گرمش رو از جیبش بیرون کشید و بدون لحظه ای فاصله گرفتن از هری روی صورتش گذاشت اما نگاه هری تمرکز نداشت. حالش هیچ خوب نبود.

زین : به من نگاه کن هری.

هری دستاشو با زحمت بالا اورد و دور پهلوی زین حلقه کرد.

زین سرش رو جلو آورد و بالای پلک راست خواب الود هری رو بوسید. و بعد به ارومی لبش رو جدا کرد و روی چشم دیگه اش گذاشت.

با اینکارش حواس هری رو به خودش جلب کرد .

زین : بهت قول میدم هیچ اتفاق بدی نمیوفته .

هری چشماشو چرخوند و قفل دستش از پهلوی زین شل شد. اما زین اجازه نداد تن هری ازش دور بشه.

FORGET Where stories live. Discover now