8

173 52 39
                                    

song: phoenix :))  by legends

چه دلنواز اومدم اما با ناز اومدم 😂آماده اید برای پارت جدید؟ اهنگه رو هم گوش بدید حتما.آفرین‌

زین روی هوای صاف و نیمه آفتابی امروز حساب باز کرده بود.

از ماشینش پیاده شد سه پایه چوبی که هنوز روش لکه های به جا مونده ی رنگ روغن خودنمایی میکرد از صندلی پشت برداشت.

چشم تنگ کرد تا مکان مورد انتخاب کار امروزش رو پسند کنه.

زیر درخت بید مجنون توی همون خیابون بزرگ. همون انتخاب همیشگی.

با سایه ی بزرگ و قشنگی که میساخت به زین فرصت اینو میداد از نور مستقیم خورشید دور بمونه.

به پوستش اهمیت میداد. سه پایه رو روی زمین قرار داد.

برگشت و نگاهشو داد به سمت دیگه ی خیابون که با دکه ی کوچیک پیرمردی تزئین شده بود.

بدون تردید جلو رفت و مثل همیشه چند تا روزنامه ی تازه خرید.

بوی خاص کاغذ تازه چاپ شده زیر دماغش پیچید.
به جای اولش برگشت.

صندلی تاشو مخصوص کارش رو از ماشین بیرون اورد و زیر همون سایه به مطالعه تیتر های سیاه و پررنگ روزنامه مشغول شد.

توی این عصر حواس پرتی جالبه که گاهی خبرهارو از روی کاغذ کاهی بخونی به جای صفحه دیجیتال.

همون مزخرفات همیشگی با یکم تغییر . جز این چیزی نبود . اما قبل از اینکه روزنامه تا شده رو کامل باز کنه تا روی سه پایه بزاره و قلمو هارو جای مخصوص بچینه، چشمش به صورت دختری خورد که بالای عکس زده شده بود گمشده.

با یه شماره تماس.

اخمی کرد و با دقت بیشتری به تصویر خیره شد. روزنامه رو نزدیکتر اورد و سعی کرد روی اجزای صورتش تمرکز کنه.

لعنتی انگار چهره اش اشنا بود. کجا دیده بود اون دخترو ؟

یک دقیقه نشد که از زیر رو رو کردن مغزش خسته شد وقتی به نتیجه نرسید .

پوفی کشید و روزنامه رو پهن کرد. توی اون شهر نه چندان بزرگ هر اتفاقی بازتاب بیشتری میخورد و بی تفاوت بودن راجب یک نفر ، مثل بی تفاوتی نسبت به خودت محسوب میشد.

تخته شاسی روی سه پایه گذاشت و چند کاغذ بزرگ  A2 بهش وصل کرد.

قلمو های سر گرد رو دونه دونه بیرون اورد و با حسی وصف نشدنی، دسته موهای نرم سرش رو لمس کرد.

نقاشی هیچوقت خسته اش نمیکرد.

اولین مشتری نقاش خیابونی زین مالیک فورا پیداش شد اما دور ایستاد.

کسی نبود که زین مشتاق حفظ کردن جزئیات صورتش و پیاده کردنش روی کاغذ باشه.

ناتالی !

FORGET Where stories live. Discover now