7

172 56 31
                                    


هری :گم شدی؟

زین : من که اینجام...

گاهی افکار از ادم ها قوی تر میشن ؛ درست وقتایی که آدم ها ترجیح میدن غرق اون افکار بشن به جای خلاص شدن از دستشون.

هری : ولی غرق شده به نظر میرسی...

ماگ حاوی نوشیدنی گرم رو به طرف زین گرفت .

قبل رسیدن دستش به دسته ی ماگ ،عطر مدهوش کننده ای توی مشامش پیچید  اما اون هم نتونست زین رو از افکارش جدا کنه . به چهره ی محوی که توی سرش بود فکر میکرد . چهره ای که پازل ناقصی بود و زین سعی داشت بعضی از قطعه هایی رو که از اون چهره به خاطر نمیاورد تکمیل کنه .

با فرو رفتن تخت جسم گرم هری کنارش قرار گرفت و هردو سعی کردن توی سکوت مشترکشون به دونه های بارون خیره بشن. ‌

قطره های خیسی که ردشون رو روی شیشه به جا میزاشتن. میلغزیدن و کشیده میشدن.

زین به سمت هری که کمی از بی توجهی زین نسبت به خودش ناراضی بود برگشت...

چشمهای  سبزش و موهای گوجه ای بالای سرش لبخند به لبش رسوند و بعد دوباره به منظره ی پشت پنجره ی بزرگ کنار تخت خیره  شد.

هری بیشتر زیر پتوی کلفت دونفره رفت و کمی از نوشیدنی گرمش رو سر کشید...با آرامشی که توی تک تک حرکاتش موج میزد سرشو به بازوی زین تکیه داد.

زین برای بار دوم کمی گردنش رو چرخوند. رسیدگی به ترافیک افکارش رو میتونست بزاره برای هر زمان گوه دیگه ای . نه حالا ، نه وقتیکه هری با نهایت مسحور کنندگی کنارش لم داده بود و قوس بدنشو از چشم زین پوشونده بود.

دستش بی هوا به سمت هری رفت

اون کش سبز که موهای هری بینش فشرده شده بود رو کشید و با اینکارش موهای هری آزاد شد .حالت خاصی که داشت باعث میشد هرچه بیشتر بخوای بین انگشتات حسشون کنی اما خسته نشی. و زین به وسوسه ی شیرین قلبش گوش کرد. دستشو بین موهای هری برد... و سپس آروم زمزمه کرد.

زین : از رنگ سبز خوشت میاد ؟


هری که به لطف بازوی محکم زین یه تکیه کاه پیدا کرده بود حالا کمی تو جاش وول خورد و بی قیدانه زبونشو بیرون درآورد تا به پوست شیری زین برخورد کنه. شبیه به بچه گربه ی کوفتی و اصلا حواسش به فشار خون نبود که با اینکارش چطور مرز های جهیجان رو جابه جا میکنه.

هری : اره رنگ شانسمه .


زین خندید و بوسه ای کوتاه روی ابریشم موهاش برقرار کرد.

FORGET Where stories live. Discover now