23

93 31 37
                                    

  Song :mama by bohemian rhapsody

میخواستم بگم هیچوقت اونقدر دور نشو که دستامون نتونن همدیگرو لمس کنن...اما نتونستم ، چون نمیدونستم زمان منتظر نمیمونه!

زیر لب سوت میزد...

با گرفتن دسته ی سبد چرخدار تصمیم گرفت خرید اضافه رو متوقف کنه.به محتوی داخل سبد نگاهی کوتاه انداخت که مطمئن بشه چیز اضافه رو از قلم ننداخته.قالب های قلبی شکل کوچولو و بانمک که هوش از سر میپروند.

قاشق های چوبی ، آرد ، پودر شکر و یدونه لباس سفید مخصوص آشپزی که روی عکس کوکی مشهور توی انیمیشن شرک به تصویر کشیده شده بود.همه چیز برای نزدیک شدن به کریسمس و یه برنامه مسافرت دونفره مهیا شده بود.

زین با ایستادن جلوی دختری که داشت وسایل رو قیمت میزد، کارتشو از جیبش خارج کرد. نمیدونست چقدر پول داخلشه برای همین با ترس و لرز کارت رو سمت صندوقدار گرفت اما دختر بهش گفت خودش کارتو بکشه.

رمز رو وارد کرد و در کمال خوش شانسی موجودی حسابش بیشتر از اون چیزی بود که نیاز داشت....

لبخندی زد با گفتن خسته نباشید از در فروشگاه بیرون زد و با محکم تر به دست گرفتن پلاستیک های بزرگ حاوی مواد غذایی به سمت ماشین حرکت کرد.

با روشن کردن رادیو و گذاشتن خرید ها روی صندلی کنارش، سوییچ رو چرخوند و رد لاستیک ها روی آسفالت کشیده شد.

...............

هری از همون فاصله هم با صدای موحش موج ها کمی حس بدی توی دلش جمع شده بود.تار های پراکنده ی موهاش توی صورتش کوبیده میشد.پالتوی قهوه ای رنگی که هنگام بیرون اومدن از خونه تنش کرد رو محکمتر جلوی شکمش گرفتو سرعت قدم هاشو تند تر کرد.

با نیم نگاهی به فانوس دریایی و با نگاهش دنبال کردن خطی فرضی تا ساحل ، متوجه فردی قد بلند با پالتوی بلندی که سیاه رنگ به چشم میومد و چتری رنگین کمانی به دست گرفته بود!

همونطور که نزدیک تر میشد گاهی برمیگشت و به پشت سر نگاه میکرد از اینکه میدید تمام ساحل به خلوت ترین شکل خودشه و هوا رو به تاریکیه ،مرتب با خودش این سوال رو  زمزمه کرد که این ملاقات باید اتفاق بیوفته ؟ درسته اینکار یا نه؟

نمیدونست. اما پاهاش مستقیم به سمت اون آدم میرفت جلو....

درست چند قدم مونده بود که به خط ساحلی برسه و مقابل فانوس دریایی با اون فاصله ی نه چندان کوتاه بایسته سرفه ای تصنعی کرد و به چتر رنگارنگی که نمیذاشت چهره ی اون فرد مشخص بشه خیره شد.

یک ثانیه طول کشید تا جهان در سکوت عمیقی غرق بشه و هری متوجه بشه اون کسی که اونجا ایستاده ،هرکسی که هست هیچ شباهتی به جسیکا نداره.خودشو نباخت اما عملا نتونست اعتراضی کنه.

FORGET Where stories live. Discover now