Song : love me or leave meپارچ آب قند برای این پارت...؟!
نه فکر نمیکنم لازم باشه :)_________
دستاش روی سطح سرد کلید لیز میخورد . بزرگترین کلید رو به سختی بین انگشتاش حفظش کرد و به زحمت در رو باز کرد.این روزا هوا زود تاریک میشد.
زین بدون نگاه به پشت سر ، خواست با پاش در رو ببنده که چیزی مانع شد.لبخندی تلخ زد.
میدونست چخبره. فکر همه چیز رو کرده بود پس فقط جلو رفت و در رو به حال خودش گذاشت.
به سمت پنجره حرکت کرد و بازش کرد . خجالت میکشید از بوی فاضلاب بالا اومده ؟! البته ، اما دیگه دیر شده بود . کمی بعد در بی صدا بسته شد .
حالا هری هم توی این هوای مسموم همراهش نفس میکشید. توی این ورطه ی گند گرفته و سکوتی خودساخته که تا الان ادامه دار شده بود.
پاکت رو از کنار پنجره برداشت . یه سیگار گوشه لبش گذاشت و بدون روشن کردنش به بیرون خیره شد. به چراغ زرد ماشین ها که روی خیابون خیس توجه جلب میکرد. تنها سی ثانیه بعد نفسش رو صدادار بیرون فرستاد و با عطش فندک رو زیر سیگار گرفت...
با وجود نفر دومی که کنار زین توی اون اتمسفر نفس میکشید ،صدای هیچ جعبه ی موزیکالی به گوش نمیرسید .همین براش خوشایند بود.
هری : میخوای برات یه قصه تعریف کنم که آخرشو نمیدونم؟
با شنیدن صدای اون پسر تنش ناخوداگاه لرزید.
چند بار پشت هم پلک زد ، دو دستش رو مثل تکیه گاه کنار پنجره قرار داد و تصویر خیابون رو با دود سیگارش خاکستری کرد.
هنوز جرئت نداشت برگرده و به صورت هری نگاه کنه. هنوز جرئت نداشت کلمه ای به زبون بیاره چون صدای مرتعشش به قلب هردوشون خراش مینداخت.
یک هفته سکوت کرده بود و حالا با بهترین راه از نظر خودش ، هری رو اینجا کشونده بود !
جرئتشو نداشت مستقیم بره خونه دوست پسرش و براش دلیل این معلق بودنو توضیح بده. یه پاشون روی لبه پایان بود. روی یخ نازکی راه میرفتند و حالا کمی از اون یخ ترک برداشته بود.
زین داشت پدر میشد...فاک.چطور میخواست به هری توضیح بده؟!
از سمتی هری هم نمیتونست توی اون لحظه احساساتش رو از هم تمایز بده. تمام مدت عصبی بود که زین حاضر نیست باهاش حرف بزنه. از طرفی دلش میخواست بدونه پسر مقابلش دقیقا چه مرگشه و در حد فاک دلش براش تنگ شده بود.
YOU ARE READING
FORGET
Fanfictionبه راستی فراموشی چیست... گرفتن یک انسان از خاطرات یا متلاشی کردن لحظات تعفن آمیز و درد منشانه در حیات همان انسان ؟ آیا فراموشی از دست دادن مرور شگفتی بال های پروانه یا عطش سقوط در اتمسفر عشق است؟ حقیقت فراموشی چیست؟ غیر از این است که حقارت زمان را...