song: dusk till dawn
هری، هری بیدار شو.
بزاقش روی چونه اش راه پیدا کرده بود.چشم های گرمش رو به سختی باز کرد و سایه مزاحم سم رو بالای سرش دید.لعنت به شکل و شمایلت سم.دستش رو تا مچ کرده بود تو پهلوی هری و به خیالش هری دردش نمیگیره.
سم: پاشو وقت خواب نیست.
هری دست خواب رفته اش رو از زیر سرش بیرون کشید سرشو از میز بلند کرد و خمیازه ای بلند کشید.
هری: بهت گفتم من درست نخوابیدم دیشب چرا دو دقیقه راحتم نمیزاری؟اینجا مشتری هست؟ چقدر انسانیت درون تو مرده بشر.
و دستشو برای دور کردنش توی هوا تکون داد.
سم: احمق چرا اون ساعت از شب به بیخانمان ها اعتماد میکنی؟ قدیسه ای چیزی هستی؟ دو زار شعور میداشتی اون بدبخت عاجز رو به حال خودش رها میکردی و الان انقدر مشکلات خواب نداشتی.
هری با رخوت بلند شد و دستاشو به هم گره زد. دوباره خمیازه ای کشید و به شجاعت قابل تحسین شب گذشته اش فکر کرد. دستشو به جیب جلوارش رسوند و به گوشیش نگاهی انداخت . یک تماس از دست رفته. زین. چه قدر عالی.
*
تنها چیزیکه به چشمهاش میومد تیک عصبی مرد رو به روش بود. دندون های زردش توی اون تاریکی هم برای اینکه بشه تشخیص داد دهانش بو میده کافی بود. لباس های پاره اش و دست لرزونش. هری با خودش فک کرد شاید این لرزش ناشی از یه بیماری جدی باشه.بهرحال اون دکتر نبود. اگر این مرد برای درمان اومده باشه جلوی در خونه هری ، خیلی از راه درست اشتباه اومده.
هری: میتونم کمکتون کنم؟!
برای بار اول به نظر اومد به اندازه بلند نگفته. چون مرد شبیه زامبی که سرش روی تنش اضافی باشه میلرزید و به صورت هری خیره بود انگار از اون ترس توی چشهای سبزش تغذیه میکرد.
اما خیلی غیر منتظره شروع کرد به گریه کردن.هری ترسیده یک قدم عقب رفت. در حالت عادی از صدای گریه خوشش نمیومد اما این مرد رنج دیده تر از هر کسی بود که هری دیده بود.
هری : آقا . لطفا بگید چه کاری از دستم برمیاد براتون انجام بدم.
چشمهای مرد شبیه خونه ای ترک شده بود که ساکنانش امید و شادی بودند. حالا که با اشک هاش ، ارزو های برباد رفته اش رو از وجودش بیرون میریخت ، احساس میکرد چیزی درونش سبک شده. هرکس جای اون بود با دیدن صورت مملو از نگرانی هری که دیباچه ی پاکی وجودش بود ، ناگاه به سمت آروم شدن متمایل میشد.
هری دستی به شونه ی اوم مرد زد و لبخند، عضو قطع نشدنی صورتکش رو بهش نشون داد.
هری : فکر میکنم کمی هم مست باشید. همینجا منتظر من بمونید لطفا.
YOU ARE READING
FORGET
Fanfictionبه راستی فراموشی چیست... گرفتن یک انسان از خاطرات یا متلاشی کردن لحظات تعفن آمیز و درد منشانه در حیات همان انسان ؟ آیا فراموشی از دست دادن مرور شگفتی بال های پروانه یا عطش سقوط در اتمسفر عشق است؟ حقیقت فراموشی چیست؟ غیر از این است که حقارت زمان را...