Part 19

1.3K 179 20
                                    



2 هفته بعد


حوله رو دور کمرم بستم و دمپایی ها رو ایستاده به دیوار تکیه دادم تا خشک شن.

نامجون رو تخت دراز کشیده بود و با ابروهای در هم رفته به اسکرین گوشیش زل زده بود.

" خوبی ؟"

بدون اینکه نگام کنه با لحنی که هیچ شباهتی به قبلا نداشت گفت :" فقط دارم به حرفای مشاور فکر میکنم "

موهامو با حوله ی رو شونه هام خشک کردم و بدون اینکه حوله رو از سرم بردارم با همون وضعیت رو تخت نشستم.

رون پاشو نوازش دادم و سعی کردم خیالشو راحت کنم.
" اینکه فکر کنی خوبه ولی نه وقتی که برات تبدیل شه به وسواس. اون حرفا رو به منم زد ولی فقط شنیدمش. مثل تو اینقدر روش زوم نکردم "

نگاشو بهم داد. قبل اینکه چیزی بگه یک دل سیر تن لختمو دید زد.

" روش زوم نکردی چون برات مهم نیست. چون نه من برات مهمم نه این رابطه نه آیندمون نه هیچ کوفت دیگه "

خودمو جلو کشیدم. مشاوری که تقریبا سه جلسست که داریم پیشش میریم بهم گفته بود وقتایی که تنش بینمون داره زیاد میشه چطوری نامجون آروم کنم. پس منم دستمو دور گردنش انداختم و با انگشتام پایین موهاشو به بازی گرفتم. لبامو رو لباش گذاشتم و بدون اینکه به اون اشتیاق درونم اهمیتی بدم رو لباش زمزمه کردم :" میشه دیگه این فکرو نکنی ؟ من واقعا بهت اهمیت میدم. به آیندمون و این رابطه ای که الان توشیم اهمیت میدم. "

پیشونیشو به پیشونیم چسبوند و تو چشمام نگاه کرد.

" من واقعا عاشقتم جین. نمیدونم می فهمیش یا نه ولی حتی همین الانم که عملا از صنعت موسیقی دور انداخته شدم اونطور که باید ناراحت نیستم. میدونی چرا ؟ چون تو پیشمی . چون تو بهم برگشتی. چون اینجایی. چون شبا میتونم موقع خواب بغلت کنم ، سرمو تو گردنت فرو کنم و عطر تنتو بعد از هربار سکس حس کنم. من از خودم و حسام بهت مطمئنم ولی از تو نه. من ازت می ترسم ! از اینکه یه روز بیدار شم و ببینم نیستی ، ببینم رفتی اون موقع واقعا دیگه خودمو میکشم. شوخی ندارم "

همین جمله ی آخرش کافی بود تا تمام دلگرمی هایی که کلماتش بهم تزریق کرده بودن از بین برن.

اخم کردم و وحشت زده صورتشو بین دستام گرفتم.

" خفه شو نامجون. قرارمون چی بود ؟ هاان ؟ یادت نره دیگه حق نداری از مرگ و اون دیوونه بازیایی که حتی نمیخوام اسمشو ببرم حرف بزنی. من هیچ جا نمیرم نه تا وقتی که از حست به خودم مطمئنم. "

نامجون وسط حرفم پرید :" از حس خودت چی ؟ تو اصلا تو این دو هفته حتی یه بارم بهم نگفتی دوسم داری "

عقب کشیدم و به زمین نگاه کردم. کم کم سرما تو وجودم لرز انداخته بود. از رو تخت بلند شدم و لباسامو از کمد برداشتم.
در حینی که داشتم باکسرمو می پوشیدم پشت به نامجون گفتم :" اگه دوست نداشتم باهات نمی موندم. همیشه که نباید همه چیزو گفت. "

شلوار گرمکن هم پام کردم و حوله ها رو انداختم تو سبد تا فردا بشورمشون.

متوجه نامجون نشده بودم برخورد لباش با پوست گردنم ترسوندتم.

ناخوداگاه با وحشت رومو کردم سمتش و سرش داد زدم.

" چه مرگته ؟"

انتظار این ریکشن رو نداشت. خودمم نداشتم! چون اونقدر تو فکرام درگیر بودم که حتی وجود خودمم یادم رفته بود.‌

بودن با نامجون و زندگی کردن باهاش اونم بعد این همه درامایی که از سر گذروندیم وقت و بی وقت ذهنمو به خودش مشغول میکنه.

نگاهش دوباره سرد و بی رنگ شد.

از خودم بدم اومد. دستامو دور کمرش حلقه کردم و گونه شو بوسیدم.

" متاسفم بیبی ... فقط حواسم پرت شده بود بخاطر همین شوک شدم "

عقب اومدم تا صورتشو ببینم. هنوز هم همونطوری بود. در واقع تو این دو هفته نامجون به کلی تغییر کرده بود. دیگه خبری از اون پسر هیجانی که هر لحظه یه احساسی از خودش نشون میده نبود. همینم باعث شده بود شبیه مادرایی به نظر بیام که دارن بچشونو لوس بار میارن.

هر بار از ترس اینکه نکنه نامجون دوباره ناراحت بشه ، دوباره یه کار احمقانه بکنه   دوباره رابطمون به گه بکشه باید نازشو میخریدم.

ولی واقعا دیگه توانشو نداشتم. دلم میخواست اون لحظه از بغلش بیام بیرون و بی تفاوت بهش به بقیه ی کارام برسم. اما مشاورمون گفت درست کردن رابطه ما خیلیی کار داره و با اینکه هیچ وقت نمیشه مثل سابق بشه اما برای بدتر نشدنش باید به سختی تلاش کنیم.

پس دستامو دور گردنش حلقه کردم و لباشو بین دندونام گرفتم. اینطوری می تونستم حرصمو سرش خالی کنم.

لب پایینشو گاز محکمی گرفتم که ناخوداگاه از درد بین لبام ناله کرد. به گردنش چنگ زدم و با کج کردن سرم بوسمونو عمیق تر کردم. قبل اینکه زبونمو داخل دهنش ببرم گاز ریزی از زبونش گرفتم و مک های عمیقی به لباش زدم.

دستای سردشو رو پوست داغ پهلوهام می کشید و با فشار دادن تنش بهم منو عقب برد. دو ثانیه بعد تنم بین در کمد و بدنش در حال پرس شدن بود.

وحشیانه پوستمو چنگ می زد. می تونستم بفهمم اونم داره با این کار حرصشو خالی میکنه. راستش با اینکه این دو هفته هر شب هر روز هر لحظه سکس میکردیم ولی از این همه تعداد فقط دو بارش دو بار لعنتیش از سر عشق و احساس بود مابقی وقتا فقط سکس میکردیم تا حرصمونو سر اون یکی خالی کنیم !

هر چند هیچ کدوممون هم به نظر نمی رسید ناراضی باشه به هر حال سکس کردن بهتر از داد زدن و کتک زدن بود.

به خودم که اومدم دیدم نامجون جلوی پام رو زانوهاش نشسته و عضومو تو دستش گرفته و داره لمسش میکنه.

دستامو بالای سرم بردم و از شدت لذتی که به بدنم تزریق شد با درموندگی به در کمد چنگ زدم.

" فااااککک.... بیبییی "

با نگاه خمار و وحشیش بهم زل زده بود :" فکر میکنی میخوام بهت بلوجاب بدم ؟"

چشمام گرد شد. تنها چیزی که می تونست اون لحظه راضیم کنه همین حس حفره ی داغ و خیس دهن نامجون دور عضوم بود.

دستامو تو موهاش فرو کردم و سرشو عقب کشیدم.

با صدای دو رگه و لحنی که از شدت نفس نفس زدن به شل شده بود گفتم :" به نفعته اون دهن لعنتیتو برای به فاک رفتن باز کنی"

حرکت دستشو تو طول عضوم متوقف کرد و بدون اینکه نگاشو ازم بگیره بلند شد و جلوم ایستاد.

چونه مو با انگشت اشاره و شستش محکم فشار داد.

" فکر میکنی اینجا کی رئیسه ؟"

با حرص حرف میزد. با حرص نگام میکرد. با حرص بفاکم میداد. انگار تو تک تک این رفتارا و حرفاش داشت داد می زد ازت متنفرم.

وقتی دید جوابی بهش نمیدم و دارم مثل خودش بهش زل میزنم انگشت وسطشو وارد دهنم کرد و با نیشخند گوشه ی لبش منتظر واکنشم شد.

انگشتشو داخل دهنم حرکت میداد ، دندونامو لمس میکرد ، زبونمو ، سقف دهنمو. داشت بهم می فهموند باید چیکار کنم ولی از لجم هیچ کاری نکردم و تا جایی که امکان داشت از برخورد زبونم با انگشتش جلوگیری کردم.

داشت کفرش در میومد. میخواست انگشتشو برداره که لحظه اخر بین دندونام گرفتمش و با جلو بردن سرم کامل تو دهنم کشوندم. زبونمو دور انگشتش می گردوندم و درست مثل دیکش ساک می زدم.

پاهاش داشت شل می شد. یکی از دستامو پشت گردنش بردم و صورتشو به خودم نزدیک کردم.

همزمان که انگشتشو بین دندونام گرفته بودم گفتم :" میخوام امشب من کنترلت کنم "

نگاه خمارش دوباره کلافه شد. انگشتشو بیرون کشید و چونمو محکم بین دستش گرفت. تو صورتم غرید :" خوابشو ببینی "

چند لحظه برای تصمیمی که می خواستم بگیرم مکث کردم.

اما لحظه ی آخر وقتی میخواست لبامو ببوسه خودمو عقب کشیدم و هلش دادم.
با پوزخندی پشتمو بهش کردم و از اتاق رفتم بیرون.

درد بین پاهام چیزی نبود که نتونم ازشون خلاص بشم. فقط کافی بود برم توالت طبقه ی پایین و با فکر رول سکس دیشبمون ارضا بشم.




جعبه های پیتزا رو از پیک گرفتم و با پام درو بستم.
صدای داد و فریاد های تهیونگ و یونگی از هال میومد.

نامجون با چهره ی پوکرش رو کاناپه نشسته بود سیگارشو با سیگار روشن میکرد و لیوان آب جوشم تو دستش می چرخوند.

بهش اشاره کردم بیاد اشپزخونه کمکم.

در جعبه ها رو باز گذاشتم و از تو یخچال کوکا و کرپی که از دیشب مونده بود رو بیرون اوردم.

نامجون با سیگار بین انگشتاش و لیوان اب جوش به کانتر تکیه داده بود و منتظر بهم نگاه میکرد.

بهش اخم کردم و شونه هامو دادم بالا. جوری که اونا نشنون غر زدم :" میشه دست از این تخمی بازیات برداری ؟"

بدون اینکه ریکشنی نشون بده فقط همینطوری به نگاه کردنم ادامه داد.

ظرف دسرُ رو اپن گذاشتم و نفسمو بیرون دادم. دیگه بسه! واقعا هر چی از صبح تحمل کردم دیگه کافیه.

رفتم جلوش و سینه به سینش وایستادم.

" خیله خب من اشتباه کردم ! تو هم بس کن دیگه "

برای اولین بار تو اون شیش ساعت دیدم چشماش برق زد.

لباشو زبون زد و نزدیک گوشم زمزمه کرد :" باید تنبیه شی " و عقب کشیدم و با شیطنت بهم نگاه کرد.

بهش چشم غره رفتم :" خیله خبببب. بذار برن اینا "

خواستم پیتزاها رو ببرم تو هال که بازومو گرفت.

" نه دیگه! اشتباهت همینجاست. تو الان باید تنبیه بشی "

هنوز تو شوک تحلیل حرفش بودم و دستمو کشید و برد تو حیاط خلوتی که پشت آشپزخونه طراحی شده بود.

به دیوار چسبوندتم و با سرعت باد شلوارامونو دراورد.

با تعجب داشتم بهش نگاه میکردم. نمی تونستم هنوز اتفاقی که داره میفته رو تحلیل کنم.

عضوشو تو دستش گرفت و لمسش میکرد. همزمان با چشمای وحشیش داشت قورتم میداد.

دوباره نگامو به عضو نیمه سخت شده و نگاه خمارش دادم و با ناباوری گفتم :" چطوری این همه وقت تونستی خودتو نگه داری ؟"

اومد جلو و عضوشو رو سوراخم قرار داد. قلبم از استرس تند می تپید. هم هیجان داشتم هم می ترسیدم. این اولین باری بود که وقتی دو نفر دیگه چند متر اونورتر نشستن ، من دارم با دوست پسرم سکس میکنم.

سر عضوشو به آرومی واردم کرد. به لطف تمام شبای گذشته که با هم تا صبح دیوونه وار سکس  میکردیم به راحتی تونستم نگهش دارم.

پوزخند زد :" پسر خوب نیست انقدر هرزه باشه سئوک جینی‌. یه نگاه به سوراخ گشادت بنداز. دیگه حتی هیچ جاذبه ای هم برای دیکم نداره. "

و قسمت آخر جملشو با ضربه ی شدیدی که به پروستاتم زد تموم کرد.

بدون اینکه حواسم باشه جیغ بلندی کشیدم که به سرعت دستشو جلوی دهنم گذاشت.

" هیششش.... دلم نمیخواد صدای ناله هاتو کس دیگه ای جز خودم بشنوه "

و حرکاتشو تندتر و عمیق تر ادامه داد.

کنترل کردن صدای ناله هام برای منی که همیشه تو سکس پر سر و صدام خیلی کار سختی بود. بخاطر همین برای خفه کردن ناله هام دست نامجون که جلوی دهنم گذاشته بود گاز میگرفتم.

تو تمام اون لحظاتی که داشتیم مخفیانه تو حیاط پشتی سکس میکریدم و نامجون مدام زیر گوشم حرفای کثیف میزد ، به ایندمون فکر میکردم. به اینکه یه سال دیگه اصلا یه ماه دیگه ما همینطوری که این دو هفته دووم اوردیم ، دووم میاریم ؟

با نزدیک شدن به اوجم طبق یه واکنش غریزی دست نامجون از جلوی دهنم برداشتم و ناله ی بلندی کردم.

" شتتتتت جین. میشه خفه شی ؟"

نامجون برای اولین بار تو سکس هول شده بود. انگار از این پیشنهادش  پشیمون شده بود.

برای من هیچ وقت سکس جزو مسائل خصوصی تلقی نمیشد. همیشه هم می گفتم نیاز به سکس مثل نیاز به اب برای رفع تشنگیه بخاطر همین اگه تهیونگ و یونگی صدای ناله هامو می شنیدن اصلا اهمیتی نداشت.

تنها چیزی که اون لحظه میخواستم بهش برسم انتقام گرفتن از نامجون بود. نمیخواستم فکر کنه تونسته بخاطر رفتار صبحم اینطوری تنبیهم کنه. پس تا جایی که می شد با سر دادن ناله های بلند خودمو رها کردم. و چند لحظه بعدش نامجون تو شوک کامل خودشو توم خالی کرد.

انگشتامو تو موهاش بردم و رو لباش گفتم :" دیدی کی رئیس بود اینجا ؟!"



 2121Where stories live. Discover now