Part 7

1.6K 243 24
                                    


حدس می زدم که صبح شده‌. اینو از صدای آواز گنجشک ها و تکون خوردن برگ های درخت چنار و حرکت سایه ها رو صورتم فهمیدم.

سنگینی دست نامجون دور کمرم و پاهاش دور پاهام عملا اجازه ی هیچ حرکتی رو بهم نمی داد. پس فقط پلکامو از هم باز کردم و به تصویر نصفه نیمه ای که از درخت معلوم بود چشم دوختم.

تقریبا سه سال پیش تو یکی از همچین روزایی برای اولین بار دعوت نامجون رو قبول کردم. ازم خواسته بود باهاش برم بیرون. شاید سینما ، شاید هم.... دقیقا عین جمله ای بود که خودش بهم گفت. شاید سینما ، شاید هم....

اون روز همونطور که مشخص بود سینما نرفتیم اما به جاش تو مسیرمون یه گالری هنر تازه افتتاح شده بود و نامجون با ذوق ازم پرسید بریم نگاه بندازیم ؟! و خب کیه که بتونه مقابل اون چهره ی کیوت دووم بیاره؟


خاطراتی که با هم ساخته بودیم، روزهایی که با هم سپری کرده بودیم ، لحظه هایی که با هم میخندیدیم همشون مثل تند باد به ذهنم هجوم آوردن.

حلقه ی دستش دور کمرم محکم تر شد و موهای نرم و لختشو رو شونه ی لختم مالید. یه نشونه ی برای اینکه روتین صبحگاهیمونو شروع کنیم.

با خودم فکر کردم بر خلاف خیلی از کاپلای دیگه ما خیلی چیزا برا بیشتر با هم بودنمون ساختیم اما چرا نامجون هیچ کدوم از اینا به چشمش نمیاد ؟!

دستی که زیر گردنش بود ُ بالا آوردم و موهاشو لمس کردم. صورتمو مقابلش قرار دادم و بوسه های سبکی رو لباش نشوندم.

نامجون هم مشغول ماساژ دادن کمرم شد و پاهای لختشو رو پاهای لختم بالا پایین می برد. انگشتای پاشو سعی میکرد لای انگشتای پام فرو ببره!...

خندم گرفت. بین بوسه هامون خندیدم و گفتم :" چیکار میکنی دیوونه؟"

سرشو عقب کشید :" چرا باید انگشتای دست راحت توهم فرو بره اما برای پا نه ؟! "

چشمامو تو کاسه چرخوندم :" من نمی دونم ولی تو هم صد ساله داری امتحان میکنی می بینی نمیشه "

لباشو جلو داد و عین پسر بچه ها نالید :" یه کاری میکنم که بشه حالا می بینی " و بعد روم خیمه زد :" یادت نرفته که از دیشب دو راند بهم بدهکار بودی هانی ؟ "

غر زدم :" نامجوناااا..... لطفا... اون دو راندی که میگی هر دوبارش بهت بهترین بلوجاب های عمرتو دادم. حتی الانشم گلوم درد میکنه "

قیافه ی اخمویی به خودش گرفت :" ولی خودت گفتی فردا صبح جبران میکنی "

دستامو رو سینه های عضلانیش کشیدم :" اون مال قبل از این بود که با اسپنک مجبورم کنی برات بلوجاب برم ددی "

پوزخند کجی زد و خم شد. نفس های گرمشو رو پوست حساس گردنم رها میکرد و پهلوهامو وحشیانه چنگ می زد.

زیر گوشم گفت :" هرچی که بهت گفتم ،هر کاری که کردی رو فراموش میکنی. من الان میخوامت جین ! حرف اضافه ای هم نمی شنوم "

اومدم چیزی بگم که پایین تنشو محکم به عضوم کوبید.

به بازوش چنگ زدم :" خواهش میکنم نامجون. من الان واقعا تحمل ندارم "

اما بی توجه به من مشغول گاز گرفتن و مکیدن گردنم بود. فقط قبل از اینکه بلند شه و عضوشو رو ورودیم تنظیم کنه گفت :" سیف وردتو که یادت نرفته بیبی ؟ به جاش گازم بگیر !"

چشمامو بستم و آروم سرمو تکون دادم. وقتایی که یه رابطه ی سادو- مازوخیسمی میخواد ازم ، این سیف وردُ یادم می ندازه ...


امروز یکی از اون روزای شلوغ مغازه بود! دلیلش هم کار احمقانه ای بود که تهیونگ پیشنهادشو داده بود.

آخرین جمعه ی هر ماه ، نزدیک صد تا صدوپنجاه آلبوم از گروه های کی پاپ می خریدیم و به ازای هر پنجاه دلاری که ازمون خرید میکردن البوم رو با چهل درصد تخفیف بهشون میدادیم .

پیشنهاد بدی نبود. اینطوری هم  اجناس مغازه ی خودمون  می فروختیم ، هم اینکه سود بیشتری نصیبمون میشد.

اما این بخشش احمقانه بود که مجبور بودیم از ساعت هشت صبح مغازه رو باز کنیم و نان استاپ مشتری ها رو تحمل کنیم. تقریبا هر سری سه یا چهار صف شصت نفره ای دختر پسرای تینجر جلوی مغازه جمع می شدن و تا ساعت نه شب نوبتی میومدن تو و آلبوماشون  میخریدن می رفتن.

شاید اگه انقدر مردم گریز نبودم ، تحمل این روز آسونتر میشد!



گوشیم رو میز ویبره رفت. نایون بود!
جواب دادم :" نایون زودتر حرفتو بزن سرم شلوغه"

با شنیدن صداش فهمیدم تو ذوقش خورده. با ناراحتی گفت:" اوپا! خوشحال نیستی بعد این هنه وقت صدامو می شنوی ؟"

نفس عمیقی کشیدم. گوشی رو یه جایی بین چونه و شونم جا دادم و همزمان خرید مشتری رو حساب کردم.

اون ور خط صدایی نمیومد. یه لحظه شک کردم نکنه قطع کرده. اسکرین گوشی رو چک کردم و دیدم هنوز پشت خطه.

با بی حوصلگی گفتم :" اگه میخوای بچه بازی در بیاری قطع
کنم..."

جوابی نداد.

قبل اینکه تماسو قطع کنم گفتم :" من برا این لوس بازیا وقت ندارم نایون. فعلا"

اما سریع به حرف اومد. " هییی نهه.. وایسا . اوپا؟ جین اوپا ؟"

چشمامو تو کاسه چرخوندم :" زود بگو "

" میشه بیای امشب دنبالم؟ رئیس کیم بهم اضافه کاری داده. تا ساعت یک و نیم مجبورم تو شرکت بمونم برنامه ی دبیو رو دوباره تنظیم کنم. میتونی بیای دنبالم؟"

مکث کردم. قبل اینکه بتونم جوابی بدم ناخودآگاه سوال بی ربطی از دهنم خارج شد.

" خود نامجون می مونه؟"

تهیونگ که کنارم نشسته بود و بارکد آلبوما رو چک میکرد با تعجب سمتم برگشت.

آروم لب زد :" چه کوفتی پرسیدی الان؟"

و بلافاصله نایون با لحن کنجکاوی پرسید:" نامجون؟!! اوپا منظورت رئیسم کیم نامجونه؟!"


با اینکه یه لحظه عرق سرد رو گیجگاهم نشست اما سعی کردم با بی تفاوتی جواب بدم :" آره همون نامجون یا آر ام. هر کوفتی که هست. اون مگه خودش تا دیروقت اونجا می مونه که مجبورت کرده اضافه کاری وایسی؟"

تهیونگ نفس آسوده ای کشید و بعد از با تاسف تکون دادن سرش مشغول کارش شد.

معلوم بود که تونستم گندی که زدمو درست کنم. چون نایون با حرص غر زد:" نمیدونم. ولی گفتش امشب یه مهمون عزیزی داره. نمیدونم حتی ازم خواست براشون منو شام اماده کنم. "

نتونستم حس حسادتی که با شنیدن لفظ مهمون عزیز سراغم اومد رو مخفی کنم.

پرسیدم:" مهمون عزیز؟ این دیگه چه نکبتیه؟"

تهیونگ کلافه کنارم ایستاد و سعی کرد گوشی رو ازم بگیره.

" قطعش کن دیگه. داری گند می زنی سئوک جین"

اما با پررویی منتظر جواب بودم.

نایون با شک گفت :" نمی شناسمش من. فقط اسمشو فهمیدم چون گفت وقتی براشون دارم تو هتل اتاق رزرو میکنم به اسم کیم نامجین باشه. "

از شدت اضطراب ناخودآگاه فریاد زدم :" کیم نامجین ؟"

تهیونگ قبل از اینکه بهم فرصت بیشتری بده گوشیمو ازم گرفت و سرسری به نایون گفت :" ببخشید ولی سرمون خیلی شلوغه جین وقت این چت کردنای عاشقانه رو نداره. فلن "

با رسیدن مشتری بعدی تهیونگ منو کنار زد و گفت :" تو برو بشین من اینا رو اکی میکنم. "


به محضی که برای خودم شیر کاکائو درست کردم برا گوشیم نوتیف اومد.

نامجون استوری گذاشته بود.








You’re gonna approve yourself to me , tonight.

Kim NamJin

( تو امشب خودتو به من اثبات میکنی )

کیم نامجین





حالا می فهمم چه تصمیمی داره.
میخواد ببینه امشب کدومشونو انتخاب میکنم‌

اون یا نایون.

دستی تو موهام کشیدم و بهمشون ریختم.

زیر لب گفتم :" چرا نمیتونی برای یه بارم که شده بهم اعتماد کنی لعنتی ؟"

سلام بچه ها 🤍
اول از همه مرسی ازتون که فیک دنبال میکنین
به نظرتون رابطه ی جین و نامجون باید به کدوم سمت کشیده بشه ؟!
خوشحال میشم بدونم 💋



 2121Where stories live. Discover now