سه هفته بعد
کیم نامجون صبح امروز در منزلش بیهوش پیدا شده و هم اکنون کادر پزشکی مشغول انجام عملیات احیا هستند. شواهد حاکی از آن است که خودکشی کرده ولی کمپانی هنوز بیانیه ای صادر نکرده.
( راوی سوم شخص )
تهیونگ با نگرانی به جونگ کوک نگاه کرد.
" جین میدونه ؟"
جونگ کوک با تشویش طول سالن رو قدم رو می رفت و همزمان شماره ی جین رو میگرفت اما کسی جواب نمیداد.
" دیوونه ای ؟ اگه هیونگ می دونست که الان اونم باید رو تخت کناری نامجون بستریش میکردن "
تهیونگ شلوار و باکسرشو از رو زمین برداشت و زیر لب غر زد :" هیچ وقت از دست این دوتا نشد عین آدم سکس کنیم. اون از وقتی که با هم بودن ، اینم از الان که کات کردن . همیشه دودش باید به چشم من بره "
جونگ کوک بهش چشم غره رفت :" کاش هیچی نگی ته. کااش ! "
همون موقع تلفن گوشی جونگ کوک زنگ خورد .
" هیونگه "
تهیونگ شونه هاشو بالا انداخت و سمت حموم راه افتاد.
" هیونگ کجایی ؟ دو ساعته دارم می گیرمت "
ولی بر خلاف تصورش صدای زنونه ای جواب داد :" شما جین رو می شناسین؟ "
با گیجی گفت بله
" میشه لطفا بیاین بار گِلَد ؟ فکر کنم از مستی زیاد بیهوش شده باشن "
جونگ کوک دستشو مشت کرد.
بعد از قطع تماس با عجله بارونی و شال گردنشو برداشت و سوییچ موتور تهیونگ رو از تو جیب پشتی شلوارش برداشت و رفت.
11:48 صبح
چشماشو که باز کرد نامجون با چیز کیک گیلاس رو به روش ایستاده بود و لبخند میزد. به دور و اطرافش نگاه کرد . هیچ شباهتی به خونه شون نداشت. ولی جین احساس غریبی نمی کرد . انگار صد سال تو همین خونه بودن. یه خونه ی چوبی که وسط جنگل ساخته شده بود. پنجره های بزرگی که نمای خوبی از جنگل و دار و درختها به ادم می داد.
از ذوق بالا پایین پرید و نامجون رو از پشت بغل کرد.
" بالاخرهههههه به حرفم گوش دادی. وااااو باورم نمیشه. مرسیییی مرسی نامجونا مرسی مرسی "
بعد اینکه خیالش از نیفتادن چیز کیک تو دستش راحت شد برگشت و دستاشو زیر زانوهای دوست پسرش برد و بغلش کرد.
تو هوا می چرخید و صدای خنده های بلندش رو بعد از سالها می شنید. هیچ وقت اینطوری نخندیده بود . حتی وقتایی هم که با نامجون بود هیپ وقت به اندازه ی الان شاد نبود. اونا همش با هم دعوا داشتن. همش باید حواسشو جمع میکرد تا چیزی نگه یا کاری نکنه که نامجون تحریک بشه. ولی الان ... این نامجونی که تو بغلش گرفته و داره تو هوا می چرخونتش چقدر به تصورات عاشقانش نزدیک تره.
با هر چرخی که می زنه هوا تاریک تر و تصویر نامجون بینشون محو میشه.
یه دفعه سر گیجه ی بدی سراغش اومد. سرش به شدت تیر می کشید و نمیتونست دیگه تحمل کنه.
" نامجونا بسه. بزارتم زمین. "
اما انگار نمی شنید چون بیشتر می چرخوندتش.
" نامجوناااا.... بسه میگم. حالم داره بد میشه"
حس کرد الاناست که از حال بره. همون موقع معدش سوز دردناکشی کشید و همه چیز از بین رفت . تنها چیزی که می شد حس کرد سرما و تاریکی بود . و البته..... عطر سوپ خماری .
" خبری نشد ؟"
جونگ کوک سوپ رو تو کاسه ی چوبی ریخت.
" من نه دکترشم نه منیجرش. از کی داری می پرسی ؟ "
تهیونگ اسکرین گوشیشو جلوی صورت جونگ کوک گرفت .
" تونستن احیاش کنن. میگن اگه ده دیقه دیرتر رسیده بودن حتی احیا هم فایده نداشت. "
بعد از چند ثانیه ادامه داد :" هنوز فکر میکنی نباید به جین بگیم؟"
تا جونگ کوک خواست جوابی بده ، جین از چارچوب در پرسید :" چی رو هنوز نباید بم بگین؟"
جونگ کوک کاسه ی سوپ رو سمت تهیونگ هل داد و قبل اینکه مجبور شه خبرا رو بده تهیونگ رو با جین تنها گذاشت.
" باید برم استودیو تمرین کنم. فعلا "
Jin POV.
سوییچو از رو میز برداشتم.
تهیونگ از اتاقش بیرون اومد.
" بازم داری میری خونش؟"
نگاش نکردم و چیزی هم نگفتم. هشتمین روزیه که از وقتی فهمیدم چه بلایی سرش آورده میرم خونش ولی نه دری روم باز میشه و نه تلفنامو جواب میده!
تهیونگ دست به سینه جلوم ایستاد و با نگرانی گفت :" جین این بچه بازیا رو در نیار. دیگه دلیلی نداره که بری دم خونش."
شال گردنمو دور گردنم انداختم و بهش نگاه کردم.
" نگران نباش. ساعت سه صبحه هیچ خبرنگار و پاپارازی اونجاها پیدا نمیشه. امشب هرطور شده باید ببینمش. فقط میخوام خیالم راحت شه خوبه یا نه. همین! "
تهیونگ نالید :" خودت بودی این رابطه رو کات کردی مسخره نیست پاشی بری چک کنی ببینی حالش خوبه یا نه؟ "
در اپارتمانو باز کردم و قبل اینکه برم گفتم :" اون بخاطر من این کارو کرده "
شنیدم که تهیونگ داد زد و گفت از کجا معلوم ؟!
ولی من مطمئنم که نامجون بخاطر من تو اون سه هفته خودشو غرق مواد و بار و زنبارگی کرده. حتی عقب انداختن برنامه ی دبیو گروه جدید کمپانیش هم بخاطر فشاری بود که من بهش وارد کردم. من در قبال این وضعیتش مسئولم.
YOU ARE READING
2121
Fanfictionآخه کی فکرشو میکنه نامجونی که خدای رپِ کره ست وقتای استراحتش بشینه سَلین بخونه؟! اما من این شانسو داشتم که نه فقط موقع کتاب خوندن کنارش باشم ، بهش تکیه بدم ، سرمو رو سینه یا پاش بزارم ؛ بلکه حرفا و فکراشو بشنوم ، ببوسمش ، حسش کنم ، عطرشو ببلعم و...