سومین روزی بود که خونه ی تهیونگ بودم. دو روز گذشته جونگ کوک عصرا حدودا دو سه ساعتی پیشم می موند تا تنها نباشم اما بهش گفتم اینطوری بخواد پیش ببره ممکنه کمپانی بهش گیر بده و نذاشتم دیگه بیاد پیشم. کبودی هام یه کم بهتر شده بودن و درد کمتری داشتم. تنها چیزی که خیلی اذیتم میکرد بی خبر بودن از نامجون بود. نمی دونستم دلیلش بخاطر اینه که مطمین بودم بعد این جریانات قراره باز یه برنامه ای بریزه و یا اینکه خودشو اسیر چیزی کرده. با تهیونگ هم نمی تونستم دربارش صحبت کنم چون حرف زدن راجع به نامجون رو ممنوع کرده بود.
از رو تخت بلند شدم و رفتم جلوی تلویزیون نشستم. یه ربع دیگه پاری سن ژرمن بازی داشت و اگه امتیاز این بازی رو می برد می تونست با اختلاف تعداد گل قهرمان لیگ بشه .
تلویزیون که روشن کردم گوشیم زنگ خورد. یونگی بود.
جواب دادم :" هی چطوری ؟"
" من خوبم. بهتر شدی ؟"
دستی ناخوداگاه به صورتم زدم و کبودی ها رو حس کردم. بعد این چند روز ورم صورتمم تقریبا خوابیده .
گفتم :" آره بهتر شدم. پرستار خوبی دارم " و بعد با یاداوری دیوونه بازیای تهیونگ وقتایی که سعی میکنم از زیر زدن پماد ها و خوردن قرصا در برم خندیدم.
صدای یونگی مثل همیشه نبود. کلا لحن خسته ای داره ولی این بار انگار واقعا خسته بود.
در جواب حرفم اهم ساده ای زمزمه کرد و چیزی نگفت.
با کنجکاوی پرسیدم :" تو که اوضات واقعا خوبه نه ؟"
نفس عمیقی کشید و بعد از چند ثانیه جواب داد :" جین... من خوبم . واقعا میگم. ولی موضوع ... "
نذاشتم ادامه بده. گفتم :" موضوع نامجون ِ ؟"
دوباره نفس عمیقی کشید. اینبار انگار واقعا صداش داشت می لرزید .
با مکث و تردید گفت :" واقعا متاسفم من نباید تو رو تو همچین موقعیتی قرار بدم ولی نامجون .... اون واقعا دیوونه شده زده به سرش. سهامدارا بعد از منتشر شدن اون کلیپ ازتون که تو ماشین داشتین دعوا میکردین ازش خواستن تا یه مدت فعالیتی نکنه اونم وقتی که تمام بلیطای کنسرت ماه دیگش فروخته شده ، امروزم که با گندکاریای بیشترش امضا کردن تا یک سال سهامش به حالت تعلیق دراومده... تنها شانسش اینه که هنوز پلیسا نفهمیدن داره مواد مصرف میکنه وگرنه باید دو سه سالی تو زندان می پوسید "
وقتی داشت اینا رو برام تعریف میکرد خودمو رسوندم جلوی آینه و به تصویرم زل زدم. میخواستم چهره و بلایی که سرم اورده جلوی چشمام باشه تا باز به سرم نزنه دیوونه شم یه چیزی بگم که دوباره اسیر کنم خودمو.
بعد تموم شدن حرفای یونگی گفتم :" اینا کارای همیششه. سری قبل هم وقتی باهاش کات کردم همین اداها رو در اورد حتی خودکشی هم کرد ولی بعدش هیچ تغییری اتفاق نیفتاد. منم مثل تو نمیتونم درستش کنم. به حرف منم گوش نمیده باور کن. به تو هم پیشنهاد میکنم زیاد درگیرش نشی ! کیم نامجون عوض نمیشه "
وسط حرفم پرید :" جین ؟ این تویی ؟ می فهمم الان واقعا خسته ای می فهمم حالت خوب نیست ولی زنگ نزدم بهت بگم پاشی بیای اینجا. خواستم ازت کمک بگیرم ازت بپرسم باید چیکار کنم وقتایی که تا سر حد مرگ نئشه میکنه ، نقریبا داره از سپرده ی پولش تو بانک خرج موادا و دخترا رو میده ... "
پرسیدم :" دخترا ؟" انگار یه چیزی به قلبم چنگ زد .
دوباره گفتم :" ولی اون که .. ... " پوزخند زدم :" اونکه ینی واقعا با دخترا میخوابه ؟"
" وقتی مواد بکشی و مست کنی هیچی برات فرق نمیکنه مگه نه ؟"
پوزخند زدم و چیزی نگفتم.
" جین متاسفم که بهت زنگ زدم ولی واقعا به کمکت نیاز دارم. فقط بهم بگو باید باهاش چیکار کنم "
چند لحظه مکث کردم. داشتم با خودم کلنجار می رفتم که چی بگم. بالاخره گفتم :" هر وقت چیزی شد بهم بگو هر چی بدونم بهت میگم خوبه ؟"
یونگی تشکر کرد و گوشیمو قطع کردم.
همون لحظه تهیونگ اومد.
" کی اومدی ؟"
کلیدو پرت کرد رو میز تحریر و با همون کفشاش ولو شد رو تخت.
" با اون لباسا نخواب اونجا "
" تازه امروز صبح پوشیدمشون. تمیزن. بعدشم تخت خودمه "
رفتم کنارش نشستم :" اره ولی منم اینجا می خوابم. باید بخاطر من رعایت کنی "
الکی تظاهر کرد که انگار خیلی تعجب کرده و تحت تاثیر قرار گرفته. بعد خندید و گفت :" نه اینکه تو رعایت منو میکردی اون چند سالی که پیشت بودم "
جوابشو ندادم و همونجا کنارش نشستم.
با به یاد اوردن چیزی گفتم :" راستی اون قضیه رو از جونگ کوک پرسیدما .... "
خودشو به نفهمی زد و گفت :" کدوم قضیه ؟"
" لوس بازی در نیار! همونی که گفتی انگار بین اون با جیمین خبراییه.. "
یه دفعه رو تخت صاف نشست :" خب ؟"
" طرف اصلا گی نیست. یه دختر باز حرفه ایه. چیزی هم که بینشونه فقط یه دوستی ساده و فن سرویسه "
به سختی داشت تلاش میکرد تا جلوی لبخند احمقانه ای که میخواست رو صورتش نقش ببنده رو بگیره.
بالشتی که زیر دستام بود سمتش پرت کردم :" نیشتو ببند مسخره. بیچاره برادرم که گیر تو افتاده "
چیزی نگفت و با ذوق بالشتو رو صورتش نگه داشت.
" لعنت بهش میتونست اول بشه اگه اون پنالتی رو احمقانه از دست نمیدادن "
تهیونگ فیلم رو پاز کرد و رو بهم گفت :" خدایا لطفا... پنج ساعت از تموم شدن بازی گذشته و تا الان یه فیلم کامل دو ساعته دیدیم و الانم یک ساعت و بیست دیقه از یه فیلم دیگه رو. ولی هنوز دست از سر اون بازی بر نداشتی ؟"
کاسه ی ذرت ازش گرفتم :" تو هیچی از فوتبال حالیت نمیشه کیم تهیونگ. پس چطوره دهنتو ببندی و دست از پیشنهاد دادن این فیلمای مسخره بهم برداری "
با تعجب سمتم برگشت :" خدای من تو خیلی رو مخی. "
بلند شدم که برم از یخچال برای خودم آب سیب بریزم .
تهیونگ داد زد :" من شیر قهوه میخوام "
میخواستم حرصشو در بیارم . بهش خیره شدم و گفتم :" پاشو برا خودت بریز. "
اما قبل اینکه بتونه سمتم کتاب پرت کنه گوشیم زنگ خورد.
" پاشو بیا تلفنتو جواب بده "
" تماسو وصل کن بزار رو بلندگو "
همین کارو کرد :" شما با کیم سئوک جین تماس گرفتین فرمایشتون "
به مسخره بازیش خندیدم اما خندم تا قبل اینکه صدای داد و فریادای یونگی رو بشنوم دووم اورد.
" جییین!!! خداایااا لعنت بهش. نامجون جواب نمیده. اون تکون نمیخوره جین لطفاااا بیا اینجا "
سریع دوییدم و گوشیو دستم گرفتم. بدون اینکه حواسم باشه از رو بلندگو خارجش کنم گفتم :" یونگی چی شده ؟ اروم باش یه لحظه "
هر لحظه لرزش صداش بیشتر میشد و هق هق هاش بلند تر.
" من نمیدونم... ینی نمیدونم واقعا ... اااهههه... امممم .. خدایااا "
سعی کردم ارومش کنم :" یونگ خواهشا یه لحظه چشماتو ببند. ... خب حالا اروم بگو چی شده"
" جین اون نفس نمیکشه اون تکون نمیخوره .... خدای من... کنارش یه شیشه الکل خالی شده و دو سه تا قوطی قرصه ... نمیتونم زنگ بزنم اورژانس ... اون بیشتر از این نمیتونه تو اخبار نشون داده بشه "
با عجله بلند شدم و گفتم :" دارم میام "
رو به تهیونگ کردم :" به اون دوستت که پزشک بود بگو بیاد خونه نامجون. فکر کنم دوباره زده به سرش. خودتم بیا باهام "
دم در بازومو گرفت :" واقعا داری میری ؟ جین ، حواست هست ؟ اون ادم تو رو به این روز انداخته ..."
سرش داد زدم :" ولی اون ادم همونیه که دوسش دارم و الان داره می میره .... " وقتی از خونه زدیم بیرون ناخوداگاه فکرمو بلند گفتم :" یا شایدم تا همین الانشم مرده "
YOU ARE READING
2121
Fanfictionآخه کی فکرشو میکنه نامجونی که خدای رپِ کره ست وقتای استراحتش بشینه سَلین بخونه؟! اما من این شانسو داشتم که نه فقط موقع کتاب خوندن کنارش باشم ، بهش تکیه بدم ، سرمو رو سینه یا پاش بزارم ؛ بلکه حرفا و فکراشو بشنوم ، ببوسمش ، حسش کنم ، عطرشو ببلعم و...