part 4

1.8K 262 25
                                    

نیم ساعت گذشته بود و نامجون هنوز سر میز داشت با غذاش بازی میکرد. واضح بود که باهام قهر کرده و این کارشم به این خاطره که توقع داره مثل همیشه برم سمتش و ازش به خاطر کاری که نکردم معذرت بخوام.

به هیچ وجه دلم نمی خواست برم پیشش اما از اونجایی که از هفته ی دیگه خیلی کم فرصتش پیش میاد همو ببینیم و از یه طرفی هم برای امشب خیلی انتظار کشیدم تصمیم گرفتم ده دیقه دیگه که نیمه ی اول تموم شد برم بغلش کنم و ببوسمش.

ولی حتی پنج دیقه هم نگذشته بود از پشت میز بلند شد و اومد کنارم رو کاناپه نشست.

با تعجب به نیم رخش نگاه کردم.

" خوبی ؟ فکر کردم باز ناراحتت کردم "

بدون اینکه سمتم برگرده یا نگام کنه ، دستشو انداخت دور گردنم و منو به خودش نزدیک تر کرد.
بوسه ی سبکی رو موهام کاشت و بازومو نوازش کرد.

خیالم راحت شده بود اما هنوز تو شوک بودم. امکان نداشت اینطوری رفتار کنه !

همیشه هر بار که بحث از نایون و روابط قبلیم میشه نامجون اونقدری بد خلقی میکنه که می ترسم حتی تا دو ساعت بعدش باهاش حرف بزنم.

دستمو گذاشتم رو سینش و مثل بچه گربه ها موهامو رو پوست گردن و خط فکش کشیدم. می دونستم چقدر از این حرکت خوشش میاد!

خنده ی ریزی کرد و گفت :" بچه گربه ی بدی شدی سئوک جینا "

سرمو بالا بردم و بهش نگاه کردم.

با کیوتی ِ تمام پرسیدم :" این بچه ی گربه ی بد چیکار کرده که ددیش ازش ناراحته ؟"

چند لحظه تو چشمام خیره شد. آه عمیقی کشید و نگاشو به تلویزیون داد.

فهمیدم اوضاع خرابه و مطمئنا باز ندونسته ناراحتش کردم.

از بغلش اومدم بیرون و بعد از میوت کردن صدای تلویزیون، خط ریشش و گونه هاشو نوازش کردم. صرفا برای اینکه میدونستم اینکار آرومش میکنه و وقتی اون اروم باشه راحت تر می تونیم به یه نتیجه ای برسیم.

" میشه بهم بگی چیکار کردم که ناراحت شدی ؟"

روشو بهم کرد و تو چشمام خیره شد.

" سئوکجین !"

لبخند زدم و زیر لب گفتم :" هوم؟"

" نایون..."

می دونستم ! باز نایون.... باز بحثو به اینجا کشوند. نایون ... نایون.... امروز نایون دیدم که داشت باهات حرف می زد، نایون گفت نهر امروزشو دوست پسرش براش اماده کرده   نایون گفت تا دیروقتم شده میتونه بمونه چون دوست پسرش میاد دنبالش .... .

ناخودآگاه انگار بدون اینکه بفهمم چشم غره بهش رفته بودم. چون با حرص و کمی عصبانیت بهم خیره شده بود.

به روی خودم نیاوردم، در عوض سعی کردم لبخند بزنم و با لحن آرومی بپرسم :" نایون چی نامجون ؟"

نفس عمیقی کشید. سرشو به مبل تکیه داد و انگار که داره فکر میکنه دستاشو پشت سرش برد و به سقف زل زد.

خم شدم و از رو میز بسته ی سیگارو برداشتم. یه نخ برا خودم بیرون کشیدم و یکی هم برا اون.

سیگارو بین لباش گذاشتم و با کبریت روشنش کردم.

برای خودمم میخواستم روشن کنم که فکری به سرم زد.
خودمو جلو کشیدم و رو پاهاش نشستم.

هنوز داشت به سقف نگاه میکرد و پک های کوتاهی به سیگارش میزد.

دستامو اغوا گرانه رو سینش کشیدم و سرمو جلو بردم و سیگارمو به فیتیله ی روشن سیگارش چسبوندم.

بعد از اینکه سیگارمو با سیگارش روشن کردم ، عقب رفتم و بهش خیره شدم.

به خودم گفتم یه مرد بالغ چقدر می تونه بچه باشه که اینطوری رفتار کنه ؟! اون اوایل شاید از دیدن این رفتارا و حساسیتاش ذوق میکردم ، اونم با دیدن ذوق من تشویق می شد و بیشتر به این کاراش ادامه میداد.

اما الان بعد از سه سال ، واقعا دیگه نمی تونم تحمل کنم. نمی تونم وقت و بی وقت ، هر موقع که خواست حسادت کنه ، عصبانی بشه ، حرص بخوره ، عین یه مادر فداکار بشینم و آرومش کنم . منم خودم آدمم و نیاز دارم. منم دلم میخواد حسودی کنم خیلی هم دلم میخواد به کسایی که تو همین صنعت با نانجون کار میکنن حسادت کنم و حسادتم می کنم اما هر بار که بهش گفتم ، هر بار ازش خواستم که نرو فلانیو ببین ، از طرز نگات بهش خوشم نمیاد ، لبخند مغروری می زد و میگفت باید باهاش کنار بیای سئوک جینا‌. دوست پسرت خدای رپ کره ست. بایدم اینطوری بهش نگاه کنن.

باز به خودم گفتم ولش کن. اشکالی نداره اگه این سری هم نادیده بگیری.

به خاطر همین دوباره صورتمو نزدیک صورتش بردم و سیگار از بین لباش برداشتم و بعد از پک عمیقی که به سیگار خودم زدم ، بدون بیرون داد دودش ، لبامو رو لباش گذاشتم و دود سیگارو تو دهنش فوت کردم.

و بعد بازی گرفتن لبامون شروع شد. این کاری بود که اون اوایل برای ساکت کردن و ادامه ندادن به گفتن شک و توهماش نسبت به خودم انجامش می دادم و کم کم تبدیل به یه عادت شد.

چند دیقه بعد جفتمون نفس کم آوردیم. من بوسه رو قطع کردم تا نفس بکشم و اون به جاش به کشیدن سیگارش ادامه داد.

دستشو آروم زیر تی شرتم برد و دور نیپل هامو نوازش میکرد.

" نمی خوای حرفتو ادامه بدی ؟"

سرشو کمی کج کرد و گفت :" نایون به همکارش گفته همین روزا قراره ازدواج کنه "

چشمام گرد شدن.

" ازدواج کنه ؟ با کی ؟"

نامجون پوزخند زد و نیپلمو محکم فشار داد. از درد لبمو گاز گرفتم.

" معلومه که. با همون دوست پسرش که براش نهار اماده میکنه ، اضافه کاری وایسته میاد دنبالش ..."

حرفشو قطع کردم :" دروغ گفته ! از خودش حرف می زنه. "

نامجون هیستریک خندید :" سئوک جینا، فکر میکنی من حرف کدومو باور میکنم ؟"

ابروهامو تو هم گره کردم و با لحن تندی پرسیدم :" تو نباید به من اعتماد داشته باشی ؟"

خندش تمسخر آمیز شد. از این رفتارش داشتم عصبی می شدم. دستشو از زیر تی شرتم بیرون بردم و از رو پاش بلند شدم. خواستم برم که داد زد :" هیچ جا حق نداری بری "

سوالمو تکرار کردم. اینبار با کمی عصبانیت.

" جایی نمی رم. ولی تو نباید بهم اعتماد داشته باشی ؟"

بلند شد و جلوم دست به کمر ایستاد. زبونشو رو لباش کشید و نگاه بی روحشو روم انداخت.

" چطوری میتونم به کسی اعتماد کنم که چندین سال خود واقعیشو مخفی کرده و خوب بلده نقش بازی کنه !؟ "

توقع شنیدن این حرفو نداشتم. زبونم بند اومده بود نمی دونستم چی باید بگم. چی می تونستم بگم ؟!

از سکوتم استفاده کرد و ادامه داد :" برام مهم نیست که اگه این حرفو بهش زدی چون میخواستی دل خوشش کنی ، میتونم درکت کنم ..."

حرفشو قطع کردم :" ولی من همچین چیزی نگفتم. وقتی نگفتم چرا باید بتونی درکش کنی "

انگشت اشارشو بالا آورد و اخم کرد. با حالت تهدید آمیزی دستشو تو هوا تکون داد.

" به من دروغ نگو! اگه اون حرفو زدی میتونم درک کنم "

دوباره پریدم وسط حرفش. اینبار از عصبانیت داد کشیدم :" نمی فهمی نه ؟ میگم من اینو نگفتم "

ولی به جای اینکه واکنش نامجونو ببینم سیاهی دیدم ، به جای اینکه حرفی بشنوم ، گوشم سوت کشید. کمتر از چند ثانیه لازم بود که با داد نامجون به خودم بیام و بفهمم بهم سیلی زده.

" بهت گفته بودم جین ! یادمه خوب گفته بودم آدم خودخواهی ام. و وقتی پیشنهادمو قبول کردی خوب حالیت کردم که تو دیگه مال منی ، مال خودت نیستی که بری هر غلطی که دلت میخواد بکنی . بهت گفتم همونقدر تو رابطمون بهت می دم که تو بهم بدی ، الانو نگاه کن ! "

با دستاش اطرافو نشون میداد و همچنان فریاد می زد :" چی می بینی ؟ جز اینکه تو این سه سال من بیشتر از تو بهت دادم ، خونه برات خریدم ، گفتی دوست دارم کیک درست کنم ولی فر ندارم برات فرداش رفتم فر خریدم ، گوشیتو هر شیش ماه یه بار عوض میکردم ، تور آمریکا و اروپا می رفتم برات نایاب ترین صفحه ها رو پیدا می کردم می خریدم میدادم بهت که تو مغازت داشته باشی ، لباسای گرون قیمت ، عطر ، ادکلن ..... چی شد ؟ این کارا رو نکردم که تو بهم دروغ بگی ، اینکارا رو نکردم که بری با نایون بخوابی و خاطره هم خوابیتونو تو شرکت بشنوم "

با صدای لرزون که ناشی از محافظت از غرور خورد شده ی لعنتیم بود گفتم :" اونا رو خودت می دونستی . هر بار قبلش ازت می پرسیدم، بهت می گفتم. حتی خودت می دیدی که هر بار که مجبور بودم باهاش بخوابم چون بهمون شک نکنه قرص میخوردم ، مست می کردم "

" مراقب کلماتت باش جین ! بهمون نه ! بهم شک نکنه.  من جایی از رابطه نبودم که بخوام دخیل بشم "

ولی تمام اون زمانا من با تو بودم ، ما با هم تو رابطه بودیم ،اگه بهم شک میکرد اونوقت می فهمید که تو با منی "

نامجون چیزی نگفت. عصبانی تر از اونی بود که بخواد منطقی به حرفم گوش بده.

بعد از چرخی که دور خودش زد دوباره اومد سمتم و اینبار دستاشو دور کمرم حلقه کرد.

با لحن آروم تری گفت :" فقط بگو متاسفم! چرا یه کاری میکنی که از کوره در برم ؟ هان؟! من که بهت گفتم اشکالی نداره حتی اگه اون حرفو زده باشی ، من درکت می کنم ، می بخشمت. "

از سر بیچارگی نفسمو بیرون دادم و دستای مشت کردمو که حسابی عرق کرده بودن باز کردم و با پارچه ی شلوارم خشکشون کردم.

چشمامو بستم و زیر لب گفتم :" متاسفم! "

نامجون دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو بالا آورد.

" به من نگاه گن و بگو متاسفم "

بهش نگاه کردم و گفتم :" متاسفم. "

منو تو بغلش کشوند و پشتمو نوازش کرد.

کیم نامجون ، خدای رپ کره ، یه آدم پارانوئید و سادیسته. و هیشکی جز من کیم سئوک جین اینو نمی دونه و حتی نمی تونه از پس این واقعیت بر بیاد.

 2121Where stories live. Discover now