part 8

19.7K 2.5K 378
                                    


جونگ‌‌‌ کوک با شنیدن صدای افتادن ته به خودش اومد ته رو بلند کرد و روی تختش گذاشت چقدر بدش میومد که همیشه دلیل خشم و حال بد تهیونک بود از همه بیشتر از این لچبدش میومد که ته ازش می ترسید

صدایی از پشت سرش گفت:پسرم بالاخره پادشاه جهنم میشه

جونگ‌‌‌ کوک صدای مادرش و شناخت در حالی که دست ته رو گرفته بود گفت:مادر چرا کسی نمیتونه دوسم داشته باشه؟؟؟
مادرش روی تخت نشست و با جدیت گفت: تقصیر خودته تو فقط نفرت و ترس تو دل جفتت کاشتی
همیشه میخواستی مثل پدرت نباشی،ولی داری میشی،قبل از اینکه تاریخ دوباره تکرار بشه یه سرنوشت جدید بنویس

مادرش غیب شد(به خاطر سرعت زیاده که مثل ناپدید شدن به نظر میاد)
جونگ‌‌‌ کوک دست ته رو نوازش کرد و گفت:چرا نمیتونی من واقعی رو ببینی؟من نخواستم بچه لوسیفر باشم من نخواستم پادشاه باشم ،چرا کسی نمیتونه منو دوست داشته باشه؟

لحنش غم عمیقی داشت چرا تا به حال محبتی ندیده و چرا بد شده بود،جوابش هر چی که بود تقصیر خودش نبود

بال های بزرگش محو شدند و با ناراحتی از اتاق تاریک خارج شد

وقتی در و بست ته آروم چشماش و باز کرد به در خیره شد دلش برای اون مرد تنها می‌سوخت بهش بد کرده بود و اذیتش کرده بود و حالا واقعا پشیمون بود

خیلی دلش میخواست همون لحظه بهش بگه که دیگه در حقش بدی نمیکنه سعی می‌کنه خوب باشه
ولی میدونست غرورش می‌شکنه و ممکنه اوضاع بدتر بشه پس ساکت مونده بود

ته میدونست مجبوره با جونگ‌‌‌ کوک زندگی کنه پس چرا به جای جنگیدن یه بار امتحان نکنه ببینه می‌تونه دوسش داشته باشه یا نه

جونگ‌‌‌ کوک وارد اتاق شکنجه شد با عصبانیت طناب ها و چشم بند نامجون و باز کرد
نمیخواست به چشم ته شکنجه گر برادرش باشه میخواست نظر تهیونگ و راجب خودش عوض کنه

مدتی طول کشید تا نامجون دستاش و تکون بده و به نور کم اتاق عادت کنه با دیدن جونگ‌‌‌ کوک خشمگین شد و گفت:تو کی هستی که برادرم و زندانی کردی؟

جونگ‌‌‌ کوک با خشمی که سعی میکرد کنترلش کنه گفت:بلند شو باید ببینیش
نامجون عصبی تر شد:اگه بلایی سر برادرم آورده باشی....
جونگ‌‌‌ کوک خنجرش و در آورد و رو کردن نامجون گذاشت و گفت:اگه یه کلمه دیگه زر بزنی خونت و میریزم پس خفه خون بگیر و دنبالم بیا


تهیونگ تو فکر بود که چطور باید جونگ کوک واقعی رو بشناسه یا سعی کنه ناراحتی های بینشون و از بین ببره یا حداقل کمتر کنه
صدای در حواسش و پرت کرد منتظر موند تا جونگ کوک و ببینه ولی برادرش وارد شد

چند لحظه از دیدن هم شوکه شدن نامجون چشمش به شکم برادرش افتاد چرا چاق شده بود؟؟
تهیونگ خودش و تو بغل نامجون انداخت و نامجون ته رو محکم بغل کرد
ته:ایییی
نامجون سریع ازش جدا شد تا ببینه چی شده ته دستش و رو شکمش گذاشته بود و نوازشش میکرد
نامجون گفت:چی شده ته؟
تهیونگ لبخندی زد و گفت:بچمه هیونگ
نامجون با چشمای درشت شدش گفت:تو بارداری؟
تهیونگ خندید و گفت:آره
دست نامجون و رو شکمش گذاشت و گفت:داییته بچم نگران نباش اذیتت نمیکنه

Kookv fucking sperm [ Completed ]Where stories live. Discover now