کاپل جدید آوردم براتون
جین با ابرو های بالا انداختش گفت: شایعاتی بود که لوسیفر پسر داره ولی فکر نمیکردم پسرش تو باشی کسی که بیشتر از بقیه باهاش دشمنه
جونگ کوک با لبخند پیروزمندانه ای از تحت تاثیر قرار دادن شاهزاده گفت:حالا تصمیمت چیه؟
جین گفت:شنیدم جفتت باردارم
جونگ کوک بال هاش و جمع کرد و گفت:بله بارداره
جین با حالت راحت تری از قبل گفت:همون بچه ایه که میگن همه نژاد ها رو متحد میکنه؟
جونگ کوک:من به افسانه ها اعتقاد ندارم ولی بله همون بچس و خیلی هم قویه
جین با زیرکی گفت:باهات پیمان میبندم ولی به شرطی که بچت با یه ساحر یا ساحره ازدواج کنهجونگ کوک نفس حرصی از باهوشی شاهزاده کشید و گفت:قبوله
جین کلاهش و روی سرش انداخت و گفت:متن پیمان نامه رو برات میفرستمجونگ کوک با سر تایید کرد و ولیعهد ساحران ناپدید شد
پادشاه پوزخندی زد و گفت:هنوز من و نشناختی پدرته رو به پنجره بزرگ خوابیده بود و به آسمون قرمز رنگ نگاه میکرد دستش و رو شکمش میکشید و با بچش حرف میزد:هیچ وقت فکر نمیکردم زندگیم اینجوری بشه من نقشه های دیگه ای داشتم ولی الان شدم ملکه یه سرزمین و یه بچه باردارم نمیگم ناراحتم،چون نیستم خوشحالم که تو رو دارم هر ثانیه میتونم حست کنم باهات حرف بزنم خیلی حس قشنگیه ولی....اههه ولش کن نمیخوام با ناراحتی هام ذهن کوچولو و خوشگلت و آزار بدم نمیتونم صبر کنم تا به دنیا بیای دوست دارم ببینمت بغلت کنم بوست کنم کلی چیزای قشنگ برات تعریف کنم جاهای خوب ببرمت البته اگه بابات بذاره بعدش .....
جونگ کوک که از اول حرفش اونجا وایساده بود و داشت با لبخند بهش نگاه میکرد حرفش و قطع کرد و قطع کرد و گفت:تنهایی داری نقشه میکشی؟صبر میکردی منم بیام
ته از شنیدن صدا جا خورد سریع پشت سرش و نگاه کرد و با دیدن جونگ کوک نفس راحتی کشید با خشم گفت:چه مرگته؟؟؟ترسوندیم
جونگ کوک بی توجه به حرفش کنارش روی تخت نشست و شکمش و از روی لباس نوازش کرد و زمزمه وار گفت:تو باید قوی باشی بچم باشه؟؟؟
لگد آرومی به دست شاه خورد که به لب جفتشون لبخند آورد
جونگ کوک با لبخند زیباش که ته رو محو کرده بود گفت: میدونم تو قدرتمندی عزیزم خیلی هم خوب میدونم
ته به لبخند و چشمای شاد جونگ کوک خیره بود بی اختیار گفت:لبخندت قشنگهجونگ کوک برای چند ثانیه با گیجی نگاهش کرد بعد سرفه الکی کرد و گفت:میدونم
ته با لحن محسور کنندش گفت:اگه میدونستی لبخند و خنده هات چقدر قشنگن بیشتر لبخند میزنیجونگ کوک سریع از روی تخت بلند شد و بدون اینکه مثل همیشه به چشمای ته خیره شه گفت:من کار دارم باید برم
و غیب شد
ته که فهمیده بود چیکار کرده با صدای بلندی خندید و رو به شکمش گفت:وااای پسر باورم نمیشه واقعاً خجالت کشید به هرکس بگم باور نمیکنه شاه خجالت کشییییید
دوباره با صدای بلند خندید
جونگ کوک که پشت در ایستاده بود سیلی آرومی به خودش زد و گفت:لعنت بهت جونگ کوک خودت و کنترل میکردی ایشششششش
با عصبانیت از اونجا دور شد
YOU ARE READING
Kookv fucking sperm [ Completed ]
Fanfictionاسپرم لعنتی🍸 کاپل ها:کوکوی، یونمین، نامجین ژانر:خون آشام خشن امپرگ اسمات _جونگ کوک با چشمانی که از خشم سرخ شده بود به مراسم ازدواج نگاه میکرد با خشم غرید:به چه جراتی با بچه من تو شکمش داره ازدواج میکنه وضعیت: پایان یافته