تهیونگ تو بغل کوک دراز کشیده بود جونگ کوک چشماش و بسته بود و موهای ته رو نوازش میکرد
هر دو مشکلات قبل و کنار گذاشته بودن دلیلی برای جنگیدن نبود وقتی هم و شناخته بودن و میدونستن باید با هم کنار بیان
میخواستن یه فرصت به این رابطه بدن که بتونن به خانواده بسازن
ته سرش و بالا آورد و به جونگ کوک نگاه کنه بعد گفت: جونگکوکا
کوک چشماش و باز کرد و گفت: بله؟
تهیونگ به چشمای کوک نگاه کرد و گفت:ما حتی نمیدونیم بچمون دختره یا پسره
جونگ کوک دستشو به شکم ته رسوند و گفت:یه هفته دیگه به دنیا میاد
ته با لحن ناراحتی گفت:آره خیلی سنگین شدم
جونگ کوک سرش و بوسید و گفت:به هفته آخر و کلا استراحت کن
ته با چشمای وحشت زدش به کوک نگاه کرد و گفت:من میترسم که لو.....
جونگ کوک انگشتش و روی لبش گذاشت و گفت:من مراقبم باشه
ته دست کوک و برداشت و با اعتراض گفت:دوباره بهت آسیب میزنه
جونگ کوک گفت:نگران نباش این بار نابودش میکنم و بعد برمیگردم پیش تو باشه؟؟؟
ته سرش و آروم تکون داد
کوک به شکم ته نگاه کرد و گفت: دوست داری اسمش و چی بذاری؟
ته شکمش و نوازش کرد و گفت:دوست دارم اگه دختر بود بذاریم لونا
کوک بازوش و نوازش کرد و گفت:اونا این خوبیه اگه پسر بود چی؟
ته:تو اسم بذار
کوک:ته مین؟
ته:قشنگه ولی چرا این اسم؟
کوک:اسم جدمه اولین خون آشام تاریخ
ته با تردید گفت:پس ...
کوک شروع به توضیح کرد:آره ته مین از کسی متولد نشد اون از خون به دنیا اومد زمانی که خاندان جئون همه کشته شدن از خونشون که یه رود درست کرده بود کودکی به وجود اومد که فقط خون میخورد
ته با خنده گفت: همیشه فکر میکردم الکیه
کوک:به افسانه هست که میگه«کسی که خون های روان را پاک میکند از نوادگان همان کسی ست که از خون روان زاده شد»
ته:واوووو
کوک به حالت بامزه ته ندید
ته محو صدای خندش شد با مستی گفت:خندت واقعا قشنگه
جونگ کوک گفت:من زیاد نمیخندم برای همین زیاد این جمله رو نمیشنوم در اصل از هیچ کس به جز تو نشنیدمته با مهربونی گفت:چون بقیه نتونستن خنده به لبت بیارن مدام مجبورت کردن خشمت و نشون بدی و همش عصبانی باشی
کوک با حالت غمگینی گفت:آره همین طور بود
ته صورت جونگ کوک و نوازش کرد و گفت: لطفاً کنار من و بچه ها خودت باش تو هر کاری بکنی ما درک میکنیم میدونم این حرفا به نظرت عجیبه...
جونگکوک لباش و بوسید و گفت:عجیبه ولی میخوام تا ابد اینجوری باشه
ته دوباره بوسیدش نمیخواست کنار بکشه
آروم روی تخت دراز کشید و جونگ کوک روی بدنش خوابید دستش و ستون کرد تا به بدن ته فشار نیاره
دستای ته روی پیراهن گشاد و بلندش نشست
برای ثانیه ای از بوسه جدا شدن
ته با نفس های بریده گفت: میخوامت پادشاه
جونگ کوک سرش و تکون داد و گفت:بشین تا لباست و دربیارم
آروم لباسهای ته رو در آورد
بدن تهیونگ با وجود بارداریش هنوز هم زیبا بود
جونگ کوک روی تخت خوابوندش
چند بار لبش و بوسید ته پیراهن کوک و از تنش در آورد
جونگ کوک چند تا بوسه سبک روی گردنش گذاشت دلش میخواست بیشتر اون گردن کشیدش و ستایش کنه ولی صبری براش نمونده بود
لبش و روی سینش گذاشت و نوکش و تو دهن کشید نرمی پوستش داغی تنش که زیرش می رقصید دیوانه کننده بود
ته از حس لذت بدنش و تاب داد و ناله کرد:اااهه
YOU ARE READING
Kookv fucking sperm [ Completed ]
Fanfictionاسپرم لعنتی🍸 کاپل ها:کوکوی، یونمین، نامجین ژانر:خون آشام خشن امپرگ اسمات _جونگ کوک با چشمانی که از خشم سرخ شده بود به مراسم ازدواج نگاه میکرد با خشم غرید:به چه جراتی با بچه من تو شکمش داره ازدواج میکنه وضعیت: پایان یافته