ته پسرش و تو بغل گرفته بود و آروم تکون میداد تا خوابش ببره از پنجره اتاق به بیرون نگاه کرد
تا کی قرار بود اینجا زندانی بشه؟
یعنی کی دوباره می تونست رنگ آزادی و ببینه
تهیونگ فقط دلش میخواست بتونه آزادانه تو قصر و شهر بچرخه نه این که زندانی باشههمین طور که تو افکار خودش بود دید مردم شهر حتی از اون نقطه های دور دارن به سمت قصر میان کم کم جمعیت زیادی دور قصر جمع شد ته متعجب از پنجره سرک می کشید ولی چیزی نمی فهمید
در اتاق باز شد
ته به سمت در چرخید و جونگ کوک و دید که لبخند به لب داشت و از روز های اولی که به اینجا اومده بود خیلی متفاوت شده بود
پادشاه بهش نزدیک شد و کمرش و گرفت و بدون اینکه بچه خوابش و اذیت کنه لبای تهیونگ و بوسید
ته چشماش و بست و بوسه آرومی به لبای شاه زد
این بوسه های بدون هوس که با عشق و احترام همراه بود به دل هر دو بیشتر می نشستجونگ کوک با بی رغبتی از بوسه جدا شد و به چشمای آروم و مهربونه ته نگاه کرد و گفت:میخوام امروز به همه معرفیت کنم
چشمای ته درشت شد سریع گفت: زودباش برو برام یه لباس پیدا کن چرا زود تر بهم نگفتی؟
جونگ کوک با لبخند صورتش و گرفت و گونش و نوازش کرد و گفت:نمیخوام تظاهر کنی که یه زنی ....... دیگه دلیلی وجود نداره من به همه میگم که تو به دو رگه ای و برای همین تونستی باردار بشی و اون ها هم مجبورن قبول کنن هم تو رو هم ته مین وته بزاقش و قورت داد و گفت:ولی......
جونگ کوک از پشت بغلش کرد و سرش و به گوشش نزدیک کرد و با صدای آرومی گفت:بهم اعتماد کن ملکه من
ته از حس خوب نفس های جونگ کوک روی گردنش و حرفای شیرینش برای لحظه ای چشماش و بست بعد سرش و آروم تکون داد
جونگ کوک بال های بزرگش و باز کرد کمر ته رو محکم گرفت ته هم بچه رو به خودش چسبوند
جونگ کوک آروم از روی زمین بلند شون کرد و با قدرتش پنجره رو باز کرد و ازش خارج شدن
تو هوا معلق بودن
ته به مردی که زیر پاشون بهشون نگاه می کردن خیره بود
مضطرب بود ولی میخواست به جونگ کوک تکیه کنه پس چیزی نگفت و حواسش و به ته مین داد تا تکون بی جایی نخوره که باعث آسیب دیدنش بشهجونگ کوک با صدای بلندی گفت: درود به شما خون آشامان من امروز اینجام تا به عنوان پادشاه خون آشامان و تنها پسر لوسیفر ملکه و پسرم و بهتون معرفی کنم جفت من یه دو رگس...... پدرش پادشاه گرگینه هاس و مادرش یه خون آشام بوده درسته ...... جفت من همون شاهزاده گم شدس و از من بچه داره پسرمون خون اشامه و اسمش ته مینه امیدوارم به آرومی و خوشی جفت و پسر من و قبول کنید چون دوست ندارم به زور مجبورتون کنم
مردم شوکه بودن
از چهره هاشون معلوم بود که این همه اطلاعات براشون زیاد بوده
مسائل زیادی از قبیل بر ملا شدن پدر پادشاه
پیدا شدن شاهزاده گرگینه ها
پسر لوسیفر
معرفی جفت و پسر پادشاه که هیچ کس تا اون موقع ندیده بودشونمردم نیاز به زمان داشتن
اما فقط زمان
نه
حق انتخابچون قطعا نمی خواستن با پادشاه در بیوفتن و برای مردم معمولی واقعا مهم نبود که کی ملکشون میشه اونا فقط می خواستن شکار نشن از گرسنگی نمیرن و بی جهت قاطی جنگ نشن
جونگ کوک ته رو به داخل اتاق کشوند و پنجره رو بست تهیونگ ته مین و تو جاش گذاشت تا بخوابه
تهیونگ روی تخت نشست و رو به جونگکوک که داشت بال هاش و که حامی شده بود تمیز میکرد گفت:چند وقته مامانت و ندیدم
جونگ کوک بین پرهاش و دست کشید و گفت:یادم رفت بهت بگم... مادرم الان تو جهنمه داره اونجا فرمان میده
تهیونگ بیشتر به دستاش تکیه داد و گفت:چرا همچین مسئولیت خطرناکی و بهش دادی مطمئنم خودت از پسش برمیومدی
جونگ کوک دست از کارش کشید و گفت:بحث بر اومدن نیست از طرفی مامان اینجوری سرش گرم میشه و اینکه من اگه پادشاهی جهنم و قبول میکردم خیلی کمتر میتونستم شما رو ببینم چون جهنم نیاز به کسی داره که مدام اونجا باشه من هم نمیتونستم شما رو ول کنمته سرش و پایین انداخت و لبخند کوچیکی زد
جونگ کوک با ابروی بالا انداختش گفت:چیه ملکه خوشت میاد این حرفای عاشقانه رو بشنوی؟تهیونگ سرش و بالا آورد و گفت:بله پادشاه خوشم میاد .... خوشم میاد بین اون همه مون آشام و گرگینه و آدم به من محبت کنید
جونگ کوک با چهره جدی گفت:همیشه کردم چند روز بعد از آوردنت به اینجا بود که دیگه تنها دلیل اینجا نگه داشتنت بچه نبود ...... خودت بودی ولی تو مدام باهام مخالفت میکردی و می جنگیدی هر بار که میخواستم بهتر باشم اوضاع رو خراب میکردی و عصبانیم میکردی
ته با دقت به حرفاش گوش داد و گفت:چون میترسیدم از مسئولیت از مادر شدن از بچه داشتن...... از تو ...... خیلی طول کشید تا خودم و پیدا کردم بچه ای که تو بهم دادی جاییکه من و آوردی مقام ملکه بودن همش برای مغز من زیاد بود من ...... هیچوقت فکر نمیکردم اینجوری بشه اما ازش ناراضی نیستم
جونگ کوک لبخند محوی زد و گفت:میدونم این زندگی و دوست داری دیگه حرف زدن بسه بیا استراحت کنیم من خستمتهیونگ و تو آغوش گرفت و آروم خوابیدن
بدون دشمنی
بدون ترس
با عشقخوب بالاخره تونستم بنویسمش
امیدوارم دوستش داشته باشید
منتظر نظرتون هستم
عاشقتونم شدید به مدت مدید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
YOU ARE READING
Kookv fucking sperm [ Completed ]
Fanfictionاسپرم لعنتی🍸 کاپل ها:کوکوی، یونمین، نامجین ژانر:خون آشام خشن امپرگ اسمات _جونگ کوک با چشمانی که از خشم سرخ شده بود به مراسم ازدواج نگاه میکرد با خشم غرید:به چه جراتی با بچه من تو شکمش داره ازدواج میکنه وضعیت: پایان یافته