صبح روز بعد
جونگ کوک بعد از یه شب راحت از خواب بیدار شد به صورت خواب جفتش نگاه کرد
همین چند وقت پیش بود که از این پسر متنفر بود و حتی میخواست بکشتش اما بخاطر بچش زنده نگهش می داشت زندگی بازی های عجیبی برای این پادشاه جوون داشت و یکی از اونا عاشق ته شدن بود
جونگ کوک با صدای گریه بچش از افکارش در اومد
بلند شد و به تخت کوچولو پسرش نزدیک شد
ته مین با گریه تو جاش دست و پا میزد
جونگ کوک آروم از تو جاش برش داشت به راحتی میشد فهمید که گشنشه ولی تهیونگ هنوز خواب بود
ته مین جیغ بلندی زد جونگ کوک سعی کرد بچش و آروم کنه ولی نشد تهیونگ با صدای ته مین هوشیار شد و با همون خواب آلودگی دستش و دراز کرد تا ته مین و بگیره و بهش غذا بده
ته مین وقتی تهیونگ بغلش کرد آروم شد تهیونگ که دیشب با بالا تنه لخت خوابیده بود مشکلی برای در آوردن لباس نداشت
ته مین و نزدیک سینش گذاشت ته مین گرسنه نوک سینه رو تو دهنش برد و شروع به مکیدن کرد تهیونگ سرش و روی بالشت گذاشت و لبخند کم جونی به جونگ کوک زد که کنار تخت زانو زده بود و با عشق بچش و نگاه میکرد
برای لحظه ای نگاه هر دو بهم گره خورد
راحتی خاصی تو اون نگاه ها بود نه شرم نه تنفر نه دلخوری نه یه عشق دیوانه وار
یه علاقه که به مرور زمان شکل گرفته بود
علاقه ای که برای هر دو یه حس تازه و جدید بود ولی هر دو قبولش کرده بودن و البته که پشیمون نبودن🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸🩸
جونگ کوک از اتاق خارج شد
امروز باید به کار های کشور می رسید مدتی میشد که همه چیز بهم ریخته بود درسته نامجون تا حدودی اوضاع قصر و آروم نگه داشته بود ولی این آرامش همیشگی نبود
اما قبل از اینکه به سمت تالار اصلی بره تا با وزرای جدید ملاقات کنه و به مسائل رسیدگی کنه تصمیم گرفت به رفیقش یونگی یه سر بزنه
پله های بلندی و پایین رفت راه باریکی و که پر از اتاق بود طی کرد و جلوی آخرین اتاق وایساد در زد اما جوابی نشنید
یونگی همیشه جوابش و میداد پس الان چرا.....
بی خیال این سوال ها در و باز کرد و صحنه عجیبی دید
اتاق همیشه مرتب یونگی بهم ریخته بود
خودش بین اون کتاب ها و نوشته ها نشسته بود و داشت به سرعت چیزی و یادداشت میکرد انگار قصد داشت خودشو تو نوشته غرق کنه یا شاید هم داشت از چیزی فرار میکرد
جونگ کوک در و بست و یونگی سرش و بالا آورد و نگاهش کرد
جونگ کوک غم توی نگاهش و شناخت
قرمزی چشماش پوست رنگ پریدش همش نشون از یه مشکل بزرگ بود
یونگی قبل از اینکه جونگ کوک بتونه بیشتر از رازش با خبر بشه نگاهش و دزدید
جونگ کوک گفت: جیمین کجاس
یونگی لبش و گاز گرفت و با صدای آرومی گفت:رفت
جونگ کوک با خشم گفت:یعنی چی مگه نگفته بود این بار میمونه؟
یونگی کتاب جلوش و ورق زد و گفت:مجبور شد...... پدرش برای جانشینی خودش خواستش ..... الان هم جیمین پادشاه سرزمین گرگینه هاس
YOU ARE READING
Kookv fucking sperm [ Completed ]
Fanfictionاسپرم لعنتی🍸 کاپل ها:کوکوی، یونمین، نامجین ژانر:خون آشام خشن امپرگ اسمات _جونگ کوک با چشمانی که از خشم سرخ شده بود به مراسم ازدواج نگاه میکرد با خشم غرید:به چه جراتی با بچه من تو شکمش داره ازدواج میکنه وضعیت: پایان یافته