یونگی جیمین و یونجی و تو اتاق استراحت خودش گذاشته بود و داشت چند تا کتاب میخوند
وقتی الینا با بدن خونی جونگ کوک که تو آغوشش بود جلوش ظاهر شد با ترس کتاب و انداخت و از پشت میزش بلند شد و تخت و جلو کشید
الینا جونگ کوک و روی شکم خوابوند تا به زخم بالش فشار نیاد
یونگی میزش و جلو کشید بال سالم ولی بی جونش و روش گذاشت بالا تنش و لخت کرد و بدون پرسیدن سوالی وسایلش و آورد و مشغول مداوا شد
الینا کنار تخت جونگ کوک نشست و دست زخمیش و بین دستاش گرفت موهاش و از روی صورت سفیدش کنار زد
شاید الینا بد بود
خشن بود
بی قلب بود
ولی همیشه کنار پسرش بود به هر قیمتییونگی بعد از تمیز کردن زخم گفت:بانو من به بالش نیاز دارم
الینا:الان میادگرگ سفید و زیبایی وارد اتاق شد که بال سیاه رنگ و بزرگ پادشاه و به دندون گرفته بود
یونگی خواست به سمتش حمله کنه که الینا نذاشت و گفت:ملکس
یونگی با چشمای درشت شده به الینا بعد به گرگ زیبا نگاه کرد
الینا بال و از گرگ گرفت و به یونگی دادصدای زوزه آرومی تو اتاق پیچید که توجه همه رو جلب کرد
جیمین خودش و به تهیونگ رسوند و پوزش و به گردن تهیونگ مالید تا عطرش و حس کنه
تهیونگ بی حرکت وایساده بود جیمین براش غریبی آشنا بود میدونست باید از خودش دورش کنه ولی این گرگ زیبا بوی خونه میداد
بوی ارامش
بوی خانواده و زندگیالینا رو به یونگی که داشت با دقت بخیه میزد گفت:شاهزاده تاجدار(ولیعهد) گرگینه ها اینجا چیکار میکنه
یونگی:بخاطر دیدن برادرش اومده فکر کنم برادرش همون ملکه باشه
الینا نگاهی به دو گرگ مقابلش کرد و گفت:زمینه های اتحاد داره شکل میگیرهیونگی دست از کار کشید و گفت:پس همون افسانه قدیمیه
الینا: آن کس که نژاد ها را متحد خواهد کرد از پدری خون آشام و مادری گرگینه زاده خواهد شد همسری
از ساحران خواهد گزید در سرزمین پریان خواهد
بود و هم پیمان انسان خواهد شدیونگی مشغول کار خودش شد و گفت:پس به زودی همه چیز درست میشه
الینا:زحمت زیادی دارهجیمین ته رو به اتاق برد سریع تبدیل شد و لباس پوشید به سمت برادر خجالت زده و لختش اومد و یه دست لباس بهش داد
کنار هم نشستن
جیمین: نتونستم درست خودم و معرفی کنم من جیمینم شاهزاده تاجدار گرگینه ها
YOU ARE READING
Kookv fucking sperm [ Completed ]
Fanfictionاسپرم لعنتی🍸 کاپل ها:کوکوی، یونمین، نامجین ژانر:خون آشام خشن امپرگ اسمات _جونگ کوک با چشمانی که از خشم سرخ شده بود به مراسم ازدواج نگاه میکرد با خشم غرید:به چه جراتی با بچه من تو شکمش داره ازدواج میکنه وضعیت: پایان یافته