تهیونگ با ابرو های گره خوردش روی تخت به پهلو خوابیده بود و یه دستش زیر سرش بود
داشت به بچش نگاه میکرد ولی فکرش پیش جونگ کوک بود
نگران بود
میترسید که دیگه برنگرده
از فرمانروایی بدون جونگ کوک بدش میومد
نمیخواست این بچه رو که کوک بهش داده بود و تنهایی بزرگ کنه نفس عمیقی کشید تا ذهنش و آروم کنه و به خودش امید بده که جونگ کوک قویه و اتفاقی براش نمیوفتهسر بچش و نوازش کرد که بی خبر از همه جا و نگرانی های بزرگ و کوچیک به راحتی خوابیده بود
در اتاق باز شد و نگاه تهیونگ به امید دیدن جونگ کوک روش ثابت موند
انگار لحظه ها کند شده بود قلب ته بی اندازه برای دیدن کسی که پشت در بود بی قراری میکرد
هیکل درشتش که بوی آتیش و خاکستر می داد وارد اتاق شد
رو صورت خستش لبخند بزرگی نشست
نگاهش و از رو چشمای خیس جفتش که حرفهای نگفته زیادی داشت سر داد و پسر خوابش و نگاه کرد آروم به سمتش قدم برداشت کنار تخت زانو زد تا بهت ببینتش
پدر شدن اینقدر زیبا بود؟
اینقدر که رو تمام زخمات مرهم بذاره
یا سیاهی گذشتت و نورانی کنه؟
جونگ کوک هیچ حسی به جز عشق نداشت عشقی که در برابر هیچ کس حس نکرده بود
این عشق برای پادشاه بوی تقدس می داددست ته روی گونش کشیده شد تا اشکهاش و پاک کنه جونگ کوک به صورت خیس جفتش نگاه کرد و گفت: نمیدونم چی بگم
ته با گریه خندید و گفت:میخوای بغلش کنی؟
جونگ کوک بغضش و قورت داد و گفت:نه کثیفم میترسم اذیت بشه خودم و تمیز کنم لباس عوض کنم بعد بغلش میکنم
ته سرش و تکون داد. و گفت:باشه منتظرت .....
هنوز حملش تموم نشده بود که دید جونگ کوک با بدنی تمیز و لباس های نو جلوش وایساده
لباس ساده ای داشت که اصلا اون و به پادشاه ها شبیه نمیکرد ته مین و بغل کرد و نوزاد بلا فاصله چشماش و باز کرد با دیدن پدرش خندید
جونگ کوک با خنده بچش و تو بغلش تکون داد و در گوشش نجوا های شیرینی کرد ته مین به شیرینی خندید جونگ کوک به تهیونگ نگاه کرد و گفت: اممم..... ممنون... کلا
تهیونگ لبخند زیبایی زد و گفت:نیاز به تشکر نیست منم خواستمش
جونگ کوک لبخندی زد که تا به حال کسی ندیده بود لبخندی از جنس آسایش .... آرامش .... خوشحالی که از اعماق وجودش سرچشمه میگرفت
ته به بازی اونا نگاه میکرد
شادی ته مین شادی خودش بود و حالا که صدای خنده هاش و می شنید خوشحال بود که تصمیم احمقانه ای نگرفت
اما خنده های جونگ کوک لبخند به لبش میاورد اون مردی که از بچگی بدون پدر و مادر بزرگ شده بود و عادت کرده بود مثل سنگ باشه حالا داشت با خنده های بچه خودش می خندید
و تهیونگ خوشحال بود
خوشحال از اینکه هیچوقت جونگ کوک و ول نکرد یا کسی کمکش نکرد که از اونجا فرار کنه و این که به بچه زیباش آسیبی نزدهجونگ کوک بعد از اینکه از بازی با پسرش سیر شد ته مین و توی تخت کوچیکش که چسبیده به تخت خودش بود گذاشت ته پتوی روی ته مین و مرتب کرد حس فرو رفتگی کنارش بهش فهموند که جونگ کوک روی تخت نشسته
به سمت جونگ کوک چرخید ولی حرفش و فراموش کرد
جونگ کوک با بالا تنه لختش که با خط های عضله نقاشی شده بود روی تخت نشسته بود و همین حالتش عضلات و منقبض می کرد
YOU ARE READING
Kookv fucking sperm [ Completed ]
Fanfictionاسپرم لعنتی🍸 کاپل ها:کوکوی، یونمین، نامجین ژانر:خون آشام خشن امپرگ اسمات _جونگ کوک با چشمانی که از خشم سرخ شده بود به مراسم ازدواج نگاه میکرد با خشم غرید:به چه جراتی با بچه من تو شکمش داره ازدواج میکنه وضعیت: پایان یافته