دو روز بعد
دکتر ریز جثه روی تخت ته نشسته بود و دمای بدنش و چک میکرد چشماش و بسته بود با دقت منتظر بود
مین یونگی پزشک شخصی شاه یکی از مورد اعتماد ترین افراد شاه بود برای همین الان بالا سر ملکه مذکر باردار بود مین یونگی از بچگی با شاه بزرگ شده بود و حتی پدرش هم پزشک مخصوص ملکه یعنی مادر جونگ کوک بودجونگ کوک که پشت سر یونگی وایساده بود و به شدت نگران بود با استرس گفت:میخوای بگی چی شده یا نه
یونگی اخمی به عجله شاه کرد و گفت: دهنت و ببند ببینم دارم چیکار میکنم
جونگ کوک کلافه به دیوار تکیه داد و منتظر موند
یونگی دستش و از روی پیشونی ته برداشت و با آرامش گفت: بچت خوبه جفتت هم خوبه فقط ضعیف شده
جونگ کوک نزدیک تر شد و گفت:باید چیکار کنم؟؟؟
یونگی به سمتش چرخید و گفت:باید خون خودت و بخوره یه جوری باید خودت و قوی کنی تا به اندازه سه تاتون خون داشته باشیجونگ کوک گفت:اون موقع باید خون نصف این مردم و بنوشم
یونگی بلند شد و گفت:برای همین میگم خلی
جونگ کوک چشم چرخوند و گفت:خیر سرم من شاهم یونگی یکم احترامم و نگه داریونگی با لحن همیشه گستاخش گفت:برای بقیه شاهی برای من همون بچه ای که سر یه کاسه خون باهاش میجنگیدم
جونگ کوک با اعتراض گفت: همیشه باید این و بگی
در اتاق به صدا در اومد
جونگ کوک که نمیخواست کسی خلوتشون و بهم بزنه با خشم گفت:چیه؟
:قربان چشمه داره میجوشه
جونگ کوک غیب شدته یک انبار مخروبه و شلوغ نزدیک یک شاخه گل خشک شده گودال خونی بود که میجوشید جونگ کوک بالای چشمه ظاهر شد و به تصاویر عجیبی که چشمه نشون میداد خیره شد هر ثانیه ای که میگذشت اخمش محو تر میشد و جاش و به یه پوزخند شیطانی میداد
پاش و تو خون زد و همه تصاویر محو شد تلخندی زد و با لحنی زهرآلود گفت:که میخوای سرزمین من و نابود کنی!بچرخ تا بچرخیم پدر
تهیونگ آروم چشماش و باز کرد و دست روی شکمش گذاشت و نشست شکمش از روزی که خوابیده بود یکم بزرگ تر شده بود کمی بدنش و کش و قوس داد و رو به شکمش گفت:این بابای احمقت کو؟
بچه تو شکمش لگد محکمی زد
ته از درد صورتش و جمع کرد:اخخخخ باشه باشه بابای عزیزت
:چی میگی بچم و عصبانی کردی دوباره؟ته سرش و بالا آورد و دید جونگ کوک مقابلش وایساده و کمتر از دفعه های قبل عصبانیه و این نشون میداد که رفتار های ته جواب داده
تهیونگ نفس عمیقی کشید و گفت:من گشنمهجونگ کوک که حدسش و میزد گفت:فرستادم چند تا حیوون از دنیای آدما بیارن
تهیونگ با شنیدن این جمله عصبانی شد با صدای بلندی گفت:من نوه لوسیفر و حاملم چطور میخوای خون چند تا گاو و گوسفند احمق و به خوردم بدی
جونگ کوک که خودش هم این واقعیت و میدونست گفت: پس میخوای چیکار کنم؟خون خودم و بهت بدم بیهوش بشم؟؟؟
YOU ARE READING
Kookv fucking sperm [ Completed ]
Fanfictionاسپرم لعنتی🍸 کاپل ها:کوکوی، یونمین، نامجین ژانر:خون آشام خشن امپرگ اسمات _جونگ کوک با چشمانی که از خشم سرخ شده بود به مراسم ازدواج نگاه میکرد با خشم غرید:به چه جراتی با بچه من تو شکمش داره ازدواج میکنه وضعیت: پایان یافته