chapter 9

580 51 6
                                    

سلام گایزز چه خبر؟؟

من امروز خیلیییییییییییی خوشحالم.. آخه کاپ کیک موفرفریم 21 سالش شده (هری گرلا نریزن رو سرم صلوات :دی) عاقا اصا کاپ کیک هممون =) اینطوری بهتره !!

تفلد تفلد تفلدش موبارررک ... عاقاااا امروز یه بساطی بود تو مدرسه...دوستم خیلی شبیه هزا عه بعد واسه اون تفلد گرفتیم شمع هارم اون فوت کرد :| به امید روزی که واسه هری واقعی تفلد بگیریم :)))))

شما چیکاره بودین امروز؟؟

حالا قبل این که بگین چیکار کردین یه توک پا بپرین ادامه رو بخونین که از موضوع اصلی منحرف نشین ...منحرفا :/

_______________________________________________

با دیدن پیام لیام خشکم زد....

"هیچ معلوم هست داری چه غلطی میکنی تیفانی؟ وقتی مامان و بابا(اون ماریا و جیمز رو مامان و بابا صدا میکنه)فهمیدن تو چیکار کردی ماریا از حال رفت و مجبور شدیم ببریمش بیمارستان و الان تو بیمارستانیم. جیمز خیلی از دستت عصبانیه.اونقدری که نخواست باهات حرف بزنه و خواست من بهت اس بدم و اینکه جیمز یه بلیط گرفت و به محض اینکه ماریا رو از بیمارستان آوردیم خونه میاد دنبالت و برت میگردونه و فکر کنم 6روز دیگه باشه تاریخ حرکتش.راستی الان گفت که بهت بگم دیگه حق نداری از خونه بیرون بری وقتی برگشتی و سر کار هم نمیری.امیدوار بودم وقتی یه سال بزرگتر شدی مسئولیت پذیر تر بشی و دیگه کارهای اشتباه بچه گونت رو انجام ندی.وقعا برات متاسفم چون اگه ماریا طوریش میشد مقصرش فقط تو بودی"

لحن پیامش واقعا قلبمو شکست. احساس میکنم

خدا قصد نداره دست از مبارزه کردن با من برداره.

حالا که همه چیز داشت خوب پیش میرفت و من فقط

یه بار تو این مدت احساس خوبی داشتم باید این اتفاق می افتاد؟

هفته ی  دیگه حتما جیمز میاد و برم میگردونه.

قطعا از این به بعد زندگی خیلی سخت تر میشه برام.

نمیدونستم چرا اشکم نمیریخت پایین. شاید دلیلش این

بود که چشمام هم از این همه اشک ریختن خسته

شده بودن و به خودشون مرخصی داده بودن.

رو کاناپه ی تک نفره نشسته بودم و دستامو رو پاهام

گذاشته بودم و داشتم به این فکر میکردم که باید

به لیام زنگ بزنم یا نه.

صدای پای یه نفرو پشت در تونستم بشنوم و

the devilWhere stories live. Discover now