Chapter 17 (SEASON 2)

674 50 4
                                    

سلام دوستای خوشملم =)
اینم از قسمت جدید و فصل جدید....سال جدید هم که داره میاد کلا آپدیت میشیم ؛)
برین ادامه >>>>>>>رای و نظر هم مثل همیشه فراموش نشــــــه!

رو صندلی تو اتاق گریم نشسته بودم و داشتم با گوشیم ور میرفتم. همه داشتن اینو توییت میکردن:

#getluckytodaytiffany

#wecannotwaittoseeyou

من لبخند زدم و از دوربین جلوم یه عکس از خودم و گریمورم گرفتم درحالی که پشتم وایساده بود و داشت موهامو با سشوار صاف میکرد و گذاشتمش تو اینستاگرام و توییترم.

عکسی که چندروز پیش از خودم و لویی گذاشته بودم بیشتر از یک میلیون لایک خورده بود و همه از دوستیمون راضی بنظر میرسن. من چندتا از طرفدارامو که تو آخرین نظرات بودنو فالو کردم و خیلی خوشحال بودم که میتونم با همین کار ساده کلی آدمو خوشحال کنم. من حتما جام تو بهشته!!

-آخ!

سالی(گریمورم) موهامو کشید و من اینو گفتم. سرم داره میترکه و وقتی به دیدم موهامو داره با یه کش میبنده بالای سرم از نارضایتی یه آه کشیدم و دوست داشتم فقط خفه اش کنم. پس چرا اینهمه زجر کشیدم و موهامو اینقدر صاف کرد وقتی میخواست فقط بالای سرم ببندتش؟!!!

چون میدونستم همیشه کلی جواب تو آستینش داره بیخیال شدم و فقط نشستم تا کارش تموم شه و هی لبمو گاز میگرفتم تا سرش داد نزنم و همه ی بساطشو به هم نریزم!!!

بعد یه مدت که فکر کنم ده دقیقه بود در باز شد و لکسی با قیافه ی آشفته اومد داخل و به محض باز شدن در تونستم سروصدای طرفدارایی که پشت در بودنو بشنوم و همینطور صدای داد و فریادای بادیگاردا و نگهبانا که دورشون میکردن. اون سریع درو بست و بهش تکیه داد و قبل از اینکه بهمون سلام کنه یه نفس عمیق کشید.

-سلام. ببخشید اینقدر دیر کردم! خیابونا اینقدر شلوغ بود که پلیس مجبور شد ماشینارو نگهداره تا ما بتونیم رد شیم.

اون گفت.

-ولی مهم اینه که الان صحیح و سالم اینجام. نه؟

رو لبش یه لبخند نشست و بالاخره سالی دست از سر کچل من برداشت و چسبید به لکسی. خیلی خوشحالم که اومد. اون دقیقا مقل یه فرشته ی نجات عمل کرد و منو نجات داد از دست سالی ولی براش متاسف هم هستم چون بیچاره علاوه بر اینکه الان باید زجر بکه زیر دست سالی باید غرغراشم تحمل کنه!

the devilWhere stories live. Discover now