chapter 23

714 59 30
                                    

سلام :))))
اینم ادامه....فقط چرا رای ها کم شد؟؟ :(
نمیخواستم این قسمتو بزارم ولی چون قول داده بودم گذاشتم......هر قسمتو که تایپ میکنم کلی وقتمو میگیره. شما هم که کلی وقت میزارید و میخونین حداقل رای دادن دو ثانیه هم وقت نمیگیره فقط کافیه یه دونه رو اون ستاره هه بزنین( البته من منظورم به اونایی که میخونن ولی هیییچ اثری از خودشون نمیزارنه )
به هر حال من بازم ادامه رو میزارم فقط  به عشق شما که میخونید ♥ پس لطفا رای و نظر بدین

ساعت 2 شب شده بود ولی هنوز نه از لکسی خبری بود و نه از لویی. ضربان قلبم کم کم داشت تند و تندتر میشد. لیام و جیمز تو اتاقاشون خوابیده بودن ولی من اینجا تو اتاق نشیمن رو مبل سه نفره نشسته بودم و منتظر بودم تا لویی و لکسی برگردن ولی یه حسی تو وجودم میگفت که اینکارم بیهوده است و اونا قرار نیست برگردن. نمیدونم این فکرای مزخرف از کجا اومده بودن ولی مهم اینه که داشتن منو روانی میکردن.

یه تیکه از ناخنم رو از استرس کندم و انگشتمو آوردم بالا تا بتونم زیر نور کم تنها آباژوری که تو نشیمن روشن بود بلایی که سر ناخن مانیکور شده ام آوردم رو ببینم. باورم نمیشه تو این وضعیت دارم به ناخن هام فکر میکنم.

عقربه هی حرکت میکرد  و بلندترین عقربه ی ساعت داشت به عدد 6 نزدیک میشد. من هندزفریمو که به موبایلم وصل بود رو از رو میز برداشتم و فرو کردم تو گوشم تا هم استرس و نگرانیم از بین بره و هم صدای آهنگ راکی که تو گوشم میپیچید نذاره چشمام بسته بشه و بخوابم.

-بی فایدست

فهمیدم که خیلی بلند اینو گفتم ولی لیام و جیمز تو طبقه بالا خوابیدن و فکر نکنم صدام بهشون برسه.

آه کشیدم و هندزفری هارو از گوشم درآوردم چون نه تنها باعث آرامشم نشد بلکه باعث شد بیشتر استرس بگیرم.

ساعت رو دیوار رو نگاه کردم، 2:30.

اگه تا یه ربع دیگه خبری ازشون نشه میرم دنبالشون. مهم نیس اگه احمقانه بنظر برسه ولی بهتر از نشستن و هیچ کاری نکردنه.

تو این فکر بودم که صدای درزدن رو شنیدم و بعد اینکه برای بار دوم این صدارو شنیدم فهمیدم که توهم نیست و رفتم درو باز کردم و کل بدنم یخ زد وقتی لکسی رو دیدم که با چه وضعی جلوم وایساده بود.....

داستان از نگاه لویی

-یکی دیگه بده

the devilWhere stories live. Discover now