سلام!
واااای واسه 2k شدن از همتون خیلیییییی ممنوووونممم ♡
و هم چنین واسه رای ها ☆
عاشقتونم ♥♥♥
---------------------
این عکسه واسه این قسمته، تیفانیه که تو هواپیماست! (Tiffany Alvord)
عکس هر شخصیت دیگه ای رو میخواین بگین که بزارم :)
برین ادامه.....رای و نظر هم مثل همیشه فراموش نشــــــه!!!
صبح با صدای لویی بلند شدم که بالای سرم نشسته بود. تموم اتفاقای دیشب یادم افتاد وقتی لبخند لویی رو دیدم و دوباره حالم بد شد.
یادم اومد که چطور رو زمین دستشویی افتاده بودم و لویی اسممو صدا میکرد و سعی میکرد بلندم کنه و لکسی به دکتر زنگ زد..بعد اینکه دکتر منو دید و معاینه کرد بهم گفت اینا علائم بارداریه...لویی فهمید که اون شب با من بوده
اون دکتر لعنتی باید اشتباه کرده باشه..آخه این چطور ممکنه؟؟ دوست دارم فکر کنم همش یه اشتباهه و امروز که میخوام برم سونوگرافی دوست دارم بهم بگن که جواب منفیه و خیالمو راحت کنن....
-زود باش آماده شو..اگه دیر کنی نوبتت میگذره
لویی اینو گفت و اون لبخند احمقانش بیشتر شد و من از رو تخت بلند شدم.
رو صندلی ماشین نشسته بودم . داشتیم از مطب دکتر برمیگشتیم. دستم رو گذاشته بودم رو سرم و داشتم به وراجی های لویی گوش میدادم.
لویی-واااای ما هنوز اسم هم براش انتخاب نکردیم..فکر نمیکنی باید دست بکار بشیم؟؟
به من نگاه کرد و سرم درد گرفته بود اینقدر که تو راه حرف زده بود. اون شاید الان هیجان زده ست ولی واقعا باید خودشه کنترل کنه...من نمیدونم چرا اینقدر اینقدر خوشحال شده درحالی که من الان دوست دارم بزنم زیر گریه..البته از وقتی دکتر حامله بودنم رو تایید کرد دوست داشتم بزنم زیر گریه و تا الان هم خیلی خودمو کنترل کردم.
برای صدمین بار تو این چند دقیقه نفس عمیق کشیدم و بغضمو قورت دادم و سعی کردم منم مثل اون خوشحال بنظر برسم.
من-لویی ما هنوز نمیدونم دختره یا پسره که بخوایم براش اسم انتخاب کنیم.
من دوباره دستمو گذاشتم رو سرم و گردنمو خم کردم سمت پاهام.
لویی-اَه! این عادلانه نیست که نتونی بدونی بچت دختره یه پسر..اونا باید بهمون بگن
YOU ARE READING
the devil
Fanfictionوقتی تیفانی با یه پسر خوش قیافه و خوب به اسم هری ملاقات میکنه برای اولین بار عاشق میشه و فکر میکنه باید تا تموم عمرش با هری باشه اما گاهی وقتا سرنوشت بر خلاف میل افراد رغم میخوره...