زین رفت سمت در و عروسکشو از دست راستش داد دست چپش و درو باز کرد و با دیدن شخصیت کارتونی مورد علاقش جیغ زد و پرید بغلش.
لویی و لیام فقط با دهن باز به هم نگاه کردن و داشتن از تعجب شاخ در میوردن
لیام وقتی به خودش اومد با سرعت سمتشون رفت و زینو ازش جدا کرد ولی زین همچنان با چشمای قلب شده به باب اسفنجی زل زده بود.
برگشت سمت لیام و با ذوق تو جاش پرید
ز- ددی ددی... باب اسفنجییییآخرشو با جیغ گفت و لویی زیره لب جوری که کسی نفهمه زمزمه کرد
ل- هرکی هستی جان عمت اونو در نیار این بچه فک کرده واقعا اومدهو زد تو پیشونیه خودش وقتی لیام کلاه اون لباسو از سره طرف رد کرد و لویی منتظر گریه ی زین موند.
لیام با دیدن نایل اخم کرد و لویی همونجوری با نگرانی به زین نگاه کرد که مطمئن بود چند دقیقه دیگه صورتش اشکیه و "لیامه احمق" رو زمزمه کرد.
ولی زین یهو جیغ زد و پرید بغل نایل و لویی چشماش از تعجب داشتن از جاشون در میومدن.
ز- ددیییی... یه چیز بهتر از باب اسفنجی... نایلللل
گفت و دستشو کرد تو لپ نایل فرو برد.نایل خندید و خواست جوابشو بده که لیام با اخم زینو کشید تو بغلش.
ل- یادت نمیاد برا چی تنبیه شدی که دوباره میری بغلش؟ یا شایدم اونقدر سخت تنبیه نشدی که یادت بمونه
با همون اخم گفت و زین آب دهن قورت داد و سرشو انداخت پایین و آروم لب زد
ز- اما... ددی.... نایل دوستمهل- از دیروز تاحالا؟
با داد گفت و لویی با سرعت رفت سمتشونلو- هی هی لیام... چرا عصبانی میشی
نایل دست به سینه شد و با اخم به لیام که داشت اون بچه گربه رو میترسوند خیره شد و لیام وقتی متوجه ی قیافه ی حق به جانب نایل شد برگشت سمتش.
لی- تو اینجا چیکار میکنی؟
زین بولیز لیامو با دستای کوچولوش از پشت کشید و بغض کرد... دوست نداشت نایل بره یا ناراحت بشه.
لیام بدون توجه بهش ادامه داد
لی- اصلا کی بهت ماجرا رو گفتنایل چشم غره رفت
ن- اولن که سلام... دومن که...لیام با حرص حرفشو قطع کرد
ل- من با هرکی دلم بخاد سلام میکنملویی محکم کوبید تو سره لیام
لو- آدم باش بزار حرف بزنهنایل ادامه داد
ن- من رفتم خونه لوییشون تا به هری سر بزنم هری ناراحت بود ازش پرسیدم چشه بهم قضیه رو گفت و گفت دلیل ناراحتیش اینکه لویی لباس اشتباهی خریده و زینی ناراحت میشه... منم مجبور کرد بریم مغازه و اینو بخرم... الانم تو ماشینه