هلووو
اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم
چقد عجیبه🙂چقد دلم تنگ شده بود
راستشو بخواین حتی انتظار ندارم یکمم منو یادتون باشه😂🥺
اصلا ووت و کامنت میگیره این پارت؟
جدی منو یادتونه؟ (وی استرس گرفته)امیدوارم منو یادتون باشه و اگه مثل من پارت قبلیو یادتون نیس یه سری بهش بزنین البته اونقدرم به این پارت ربطی نداره
خلاصه که خیلی دل تنگ بودم واسه اینجا و زینی کوچولو و مخصوصا شماها :>🤍
تیزی و همه چیم گذاشتم کنار
(خودشو بغل ریدرا جا میکنه)~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
"زین... زینی"
با صدای آرومی که داشت اسمشو میگفت چشاشو مالید و تو جاش تکون خورد."زینی... بیدار شو... من اومدم"
زین خمیازه کشید و چشاشو یکم باز کرد و از لاش وقتی موهای فر و خوشگلی دید چشاش گرد شد و با دیدن تام پرید بغلش
ز- هلوووووتام بلند خندید و بغلش کرد
ت- سلام کوچولوزین با ذوق رو شکم تام نشست و لب تدی برشو به لپ تام چسبوند و صدای بوس در اورد
تام خندید
ت- مرسی کیوتیز- ددی کو
ت- آقای پین گفتن مواظبت باشم شب میاد
ز- بهش بگو لیام... چرا
ت- چشم... نمیدونم
زی با لبخند سرشو مالید به سینه تام
ز- دلم برات تنگ شده بودت- منم کیوتی... براتم یه چیز خریدم
ز- جدی؟ چی؟
همونجوری که سمت دستشویی میرف پرسیدتام خندید
ت- برو جیشتو بکن بیاز- نمیخام جیش کنم... میخام مسواک کنم
ت- خب حالا که لیام نیس بت گیر بده
ز- عه چه ربطی داره من پسر خوبیم
تام خندید
ت- باشه بابا مارو نزن... بروز- اول کادومو بده بعد میرم
تام رف سمت کیفش و از توش یه عروسک خرگوش خیلی کوچولو در اورد
ت- بیا لاوزین با ذوق نگاش کرد
ز- مرسییییتام لبخند زد
ت- خاهش... براش اسم نمیزاری؟ز- چرا چرا... شبیه هریه... اسمشو میزارم هری
تام خندید
ت- کجا شبیه هریهزی جیغ زد
ز- اصلا مگه عروسک توعهت- وا... خو باشه... صداش کن هری
زین عروسکو محکم بغل کرد و چشم غره رف
ز- ددیم نمیاد؟
بعد یکم گفت- گفتم که... شب میاد
زین با تردید نگاش کرد
ز- ببخشید داد زدم سرتتام آروم خندید
ت- اشکالی نداره... زین میتونم یه چیزی بهت بگم؟زین سر تکون داد و تام ادامه داد
ت- من... عام... فکر میکنم که... یعنی من فکر نمیکنم از دخترا خوشم بیادزین خندید
ز- خب؟تام با تعجب نگاش کرد
ت- تو میدونستی؟زین با خنده سر تکون داد
ز- اهوم... خب چیشد؟ت- خب من ...خیلی گیج شدم ...اونقدری که فکر میکنی ساده نیست... اینجوری نیست که اصلا از دخترا خوشم نیاد... ولی نمیخوام مثل لیام ددیشون باشم...
زین با گیجی نگاش کرد
ز- بالاخره میخوای یا نمیخوای؟ت- چیو؟
ز- کص
تام با تعجب نگاش کرد
ت- وا چرا اینجوری میگیز- خب داری منو گیج میکنی بی تربیت
چندساعتی از حرفاشون درباره گرایش تام گذشت و بعد یکم فیلم دیدن و خوش گذرونی هوا که تاریک شد لیام رسید.
زین با ذوق سمت در رفت وقتی صدای ماشین ددیشو شنید و فهمید که رسیده.
لیام درو با کلید باز کردو زین با ذوق پرید بغلش
با تعجب خندیدو بیبیشو با یه دست زیر باسنش بلند کردو لباشو کوتاه بوسید
ل- سلام پیشیز- سلام... دلم برات تنگ شده بود
لیام لبخند زدو گونشو نوازش کرد
ل- منم همینگذاشتش پایین و تامو دید که یکم عقب تر ازشون وایساده و منتظره تا کارشون تموم شه
لیام نگاهی بهش کردو لبخند خیلی کمرنگی زد
ل- مرسی که مواظب زین بودیتام سر تکون داد
ت- خواهش میکنم کاری نکردم... من برم؟لیام سر تکون دادو بعد خداحافظی تام با زین تامو تا دم در همراهی کردو بعد برگشت پیش بیبی چشم طلاییش.
زین دوباره محکم بغلش کردو لیام خندید
ل- خبریه؟ز- آره
زین با ذوق بی اختیار گفتلیام خندید
ل- عام بزار حدس بزنم...بارداری؟زین زیرلب غرغر کرد
ز- نه...تولدته...فرداشبلیام نگاهی به زین کردو لبخند قشنگش از رو لباش رفتو چال زیر چشماش محو شد.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
آقا خیلی سخت بود سعی کنم مثل قبل بنویسم ولی سعی کردم یجوری بنویسم که اون حال و هوای بوک بهم نخوره
چرا یکم کرینجه همه چی😂😭ولی امیدوارم شما دوست داشته باشید
پیشنهادی چیزی؟ 3>Love, ®🧡