Part EIGHTEEN

2.7K 332 341
                                    

⚠️لطفا با آرامش و بدون تیزی وارد شوید⚠️

*فلش بک یک سال پیش*

سه ماه از مرگ جیان و فلوریا تو تصادف می‌گذشت و این برا زین که تو همون چندماهی که پیششون بود و تازه خوب شده بودن با هم درد داشت... زیاد..

دوبار شانس مادر و پدر داشتنو از دست داد... یه بار از بخت بدش از وقتی بدنیا اومد و حالا هم وقتی یه خانواده ی جدید میخاست تشکیل بده.

دقیقا شبی که میخاست با گفتن مامی و ددی خوشحالشون کنه... چیزی که میدونست هردوشون میخان... تو راه اون اتفاق براشون افتاد...
با یادآوری این قضیه دوباره عروسکشو با خودش چسبوند و هق هق کرد.

این چند ماه تو خونه لیام بود و جز اون کسیم نداشت... بلند تر هق هق کرد...

لیام با شنیدن صدای گریه زین سیگارشو زیر پاش له کرد و با قدمای اروم سمت اتاق رفت...
مرگ داداش و زن داداشش براش خیلی سخت بود... سخت تر از زین...

لیام دوست داشت دیگرانو خوشحال کنه... دل نداشت ببینه کسیو ناراحت کرده یا دلشو به درد آورده....

ولی این قضیه برا زین فرق داشت... لیام بدجوری ضربه دیده بود برای مرگ برادرش و زنی که مثل خواهرش دوسش داشت... و با اینکه اونقدر هم آدمی نبود که از خودش بگذره... ولی برای زین... این چندوقت... واقعا از خودش گذشته بود... از لیام گذشته بود... تا فقط زینو خوب کنه..

اون از روحیه زین خبر داشت...حتی از اینکه لیتله هم خبر داشت... جدا از حسایی که از روز اول با زین داشت و میدونست زینم کلی دوسش داره و فقط از نوعش مطمئن نبود اون میدونست که اون پسر الان نیاز داره یکی پشتش باشه... مواظبش باشه...

حتی اگه همین یکی خودش درد داشته باشه... همین یکی خودش درحال نابود شدن باشه...

تنها چیزی که برای اروم کردن خودش میگفت این بود"تو میتونی قوی باشی لیام ولی اون هنوز بلد نیست"

رفت توی اتاق و برای بار صدم توی اون چند روز اون جسته ی کوچولوی خوش بو رو تو بغلش گرفت و شروع به اروم کردنش کرد.

نشست رو تخت و زینم تو بغلش نشسته بود و اروم به لباسش چنگ میزد و گریه میکرد... لیام با انگشت شستش اشکای پسرکو پاک کرد
ل-اروم باش کوچولو اروم باش... اونا الان جای خوبین خب؟

ز-من.... من... م... میتونستم... می... میتونستم زودتر بگم

با هق هق و دلخوری از خودش و سرنوشت کلماتو پیش هم چید و لیام نمی‌دونست از چی حرف میزنه ولی حسرت تو صداش فریاد می‌زد.

لیام رو اشکاشو بوسید
ل-چیو بیبی چیو؟

زین اروم فین فین کرد
ز-من...من میخاستم بهشون بگم... بگم که
دوباره زد زیره گریه و لیام هوفی کشید و بیشتر تو بغلش فشارش داد

ل-کوچولو اروم باش... هیچی نیست... هیش

ز-میخاستم... بهشون بگم مامی و ددی... ا... اونا اینو دوست داشتن
زین با بغض گفت و لیام لبخند تلخ زد

ل-زینی میخای یه چیز بهت بگم؟

زین تند تند سر تکون داد و اشکاشو با پشت دستش پاک کرد و مثل همیشه به حرفای لیام با دقت گوش داد.

ل-آدما هر آرزویی که تو این دنیا دارن واسه این اون آرزو دارن که میدونن بهش میرسن... واگرنه این آرزو به ذهنشون نمیومد...

ز-ولی اونا که بهش نرسیدن
گفت و دوباره زد زیره گریه

لیام نشوندتش رو تخت و موهاشو بوسید
ل-هیس گوش کن کوچولو... اره بهش نرسیدن و بخاطر همین... تو زندگی بعدیشون بهش میرسن... الان اونجان...یه زندگی دیگه... یه جای دیگه... شاید خیلی قشنگ تر... شاید یه زندگی با داشتن تمام آرزو هایی که داشتن و اینجا به دستش نیاوردن
شاید یه زندگی... با زین کوچولویی که خودشون به دنیا آوردنش

زین که اروم تر شده بود با بغض به لیام زل زد
ز- زین کوچولو کلی مامی و ددی صداشون میکنه بجام؟

لیام لبخند زد و گونشو نوازش کرد
ل-اره کوچولو

زین خیلی اروم تر شده بود و نفساش منظم و اشکاش خشک شده بودن.... بعد یکم سرشو آورد بالا و با چشمای جادوییش به لیام نگاه کرد و با مظلوم ترین صداش گفت
ز-اونوقت این زینی چی؟ من به کی بگم ددی یا مامی

لیام با لبخند نگاش کرد
ل- من خوب مواظبتم زینی؟

زین تند تند سر تکون داد
ز- دیقا مث محافظای مهربون میمونی

لیام لبخند زد
ل-پس میخای....

ز- لیام
اروم گفت و حرفشو قطع کرد

ل- جانم؟

ز- من خیلی تنهام... میترسم

ب-تو تنها نیستی زین نترس... من مواظبتم

زین سرشو آورد بالا و با چشمای خیس نگاش کرد
ز- قول میدی؟

لیام لب پایین پسرکو بی اختیار بوسید و اروم رو لبش گفت
ل- قول لیامی

~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~

پارت بعد فلش بک نیست هوراااا💃💃

با عموش ریخت رو هم ببینین... نوچ نوچ😂😂🙄

بگین کوتاهِ یا دست بهم بزنین جیغ میزنم-،-

ووت یادتون نره کعععلکا^^🍭

LOVE, ®🧡

~Daddy's Kitten	✵Z.M✵ Where stories live. Discover now